نجات از بلاتکلیفی یا بحران ؟؟؟؟؟؟نمی دونم ................

نمی دونم چقدر درست بود کاری که کردم ولی نتونستم دووم بیارم باید با اونمرد حرف میزدم خواهرش موافق نبود من مستقیم بهش بگم اره تو زن صیغه کردی میگفت اگر اینکار کرده بیا ما بزنیم زیرش و یک جور وانمود کنیم نمیدونیم تا تو قصد برگشت کنی از اون طرف هم ما میریم به محض فهمیدن ماجرا پدر او ن زن درمیاریم

این وسط دل من دیگه منطق سرش نمیشد .من مدتها پیش روح و ورانم کار کرده بودم که لااقل به خاطر سنجدکم که یک روز نگه چرا من پدر ندارم و یا هرچیز دیگه با اون مرد سازش کنم والان واسم خیانت بود . حرفهای خواهرش تو دوماه گذشته حاکی از عشق به همسر و خانواده بود در همسرم و این خبر یکم مغایر با اون حرفها .

با خودم گفتم اگه اعتراف نکرد اشکال نداره پای پس میکشم و یکم کوتاه میام شاید اصلا ح شده باشه . تا این حد پیش رفتم . شب قبل پیام دادم کارت دارم که جوا ب نداد . دیشب زد سلام کاری داشتی ؟ منم گفتم اره پاسپورت میخوام بگیرم رضایت نامه میخواد میتونی واسم بفرستی ...

اولش گفت فکرهام بکنم دیدم نه واسه یک پاسپورت باید باجم بدم این وسط گفتم : فکر کردن میخواد من این رو واسه کاری میخوام و از طرف ارگان مربوطه (اون فکر کرد رشته قبلیم ادامه میدم چون چند سال پیشم بحثش بود کخه من یک دوره تحصیلی خارج از کشور باشم ) فشار بهم میاد . گفت باشه من نیستم تو  شهر... برگشتم هفته بعد میدم وکیل واست انجام بده ... خوب مطابق میل من پیش نرفت نمی خواستم مستقیم اشاره به زن داشتن بکنم گفتم باشه پس منتظرم . بعد زدم تو شهر خودتونی.... محل زندگی خانوادش خوب از اینجا جنگ شروع شد ... گفت به تو ربطی نداره . واسه من توهین بزرگی بود از طرفی حالم گرفته شده بود . گفتم من قصد سفر دارم منظورماون بود اگه اونجایی خودم بیام برگه رضایت بگیرم من توهین نکردم که همچین حرفی میزنی ..

برگشت گفت میدونم تو هم مثل من دنبال رابطه مجدد نیستی چون به صلاحمون که نباشه

دیدم نه زیادی دم در آورده گفتم : گفتم من پیشنهاد ارتباط مجددندادم که تو با این اعتماد به نفس از عدم خواستنت داری حرف میزنی و توهین میکنی

بهتره تو هرچیزی شخصیتو وجاهت من در نظر بگیری به من ربطی نداره چه ادمهایی دوروبرت هستند ولی ایدت نره من شخصیتم چیزی نیست که بخواهی به راحتی از بین ببری(یک سری افراد مشترک کاری هستند که منظورم بود نمیخوام واسه دیگران داستان شم )

اونم برگشت گفت توهین نکن ،من قبلا که با توبودم چند نفر تو زندگیم نبودند و چه الان که کس دیگه ای هست .

اب سرد رو ریختند روم خودش گفت پس همه چی درسته نیاز جنسی درکار نیست اون نمی خواد که اینقدر راحت برمیگرده از رابطش به من میگه ....تموم شد

منم گفتم تو که اینقدر بی پروا از کسی یاد میکنی در حالی شناسنامه هنوز اسم من هست پس بهتره که من وفرزندم ازاد کنی و حقو وحقوقات ما بدی

گفت مگه ازاد نبودی و بچت هم بهت میدم

منم گفتم تو فکر کردی من بی سرو پام که با نبودن کسی بالا سرم دوروزه دنبال سوژه باشم .نه خیر جناب شناختت اشتباه بوده هست ..

من متعهد به اسم شناسنامه و از اون مهم تر فرزندم بوده هستم ..

دید نه زیادی من قاطی کردم گفت معذرت میخوام من منظورم این نبود که تو خیانت کردی چون میدونم اهلش نیستی و هرکاری بکنی به صلاح خودت و سنجد هست و نگران نیستم . هروقت خواستی بگو وکیل بیاد مشهد از طرفم امضا کنه .

یک شب بخیر هم تنگ حرفهاش گذاشت .

منم جواب دادم پیامت حاوی این موضوع بود وگرنه من استباطم اشتباه نبود . و شب خوش گفتم و تمام

دوتا از دوستهام خونه ما بودند جفتشون هنگ هنگ ....

یکی دستمال اورد دستم داد میگم چیکارکن ممیگه اشکها ت پاک کن ... خندیدم و گفتم مگه گریه کردم گفت پوست کلفتی من جات بودم الان های های گریه میکردم گفتم من چیزی از دست ندادم من فرزندم رو کامل به دست اوردم ...

همسر من اینقدر راحت حرف دادن بچه رو تمام و کمال زد که شکی نیست دنبال مزاحم واسه زندگیش نمی گرده از اون مهم تر اینکه مجوز خروج مارو هم داد ته حرفهاش این بود رضایت نامه پاسپورت و خروج و... همه رو میدم ..

ولی چیزی که تو قلبم ترک خورده بود شکست ... اون ترک شد حفره عمیق ....

تموم تکلیف ها مشخص شد تمام روهزا برام رنگ گرفت من از امروز زندگیم کامل شد دیگه دوراهی نیست من تلاشم کردم نخواست تمام شدو رفت

عکس پیام ها واسه خواهرش فرستادم

چند روز دیگه برگه به دستم میرسه و من تمام تلاشم میکنم که بتونم یا برم یا لااقل همسرم نشانی از من نداشته باشه ..

دیگه هیچی حتی اون شماره ای که داره

کارمون تموم شد ،

ممنون از خدایی که اینقدر زود از بلاتکلیفی نجاتم داد ممنون از خدایی که اینقدر مهربونه که کمکم میکنه ممنونم خدایا ازت به خاطر همه چیز . به خاطر این صبوری که پیشه کردم تو زندگیم از همه چیز ممنونم

خدای خودت صلاح همه رو بهتر میدونی خدایا میدونی که من جز تو کسی رو ندارم

 

وایستا دنیا من میخوام پیاده شم

دیدین یک جاهایی  میخواهی زمان وایسته دیدین یک جاهایی حتی از خودتم بدت میاد یک جاهایی هنگ میکنی میگی تو روخدا بسه

اره وایستا دنیا من میخوام پیاده شم ..

چند وقتی بود یکی از خط های اون مرد تلگرامش فعال کرده بود خطی غیر از خط اصلیش که من شمارش داشتم ... خوب کلا متن میگذاشت و سوزو گداز گفتم احتمالا حرفش با منه . تا اینکه دیروز دیدم عکس یک زن هست خوب موضوع جالب شد خدا رو شکر میکنم امتحان هام تموم شد وگرنه گند میخورد بهشون

منم زنگ زدم چند تا زنگ خورد قطع شد ولی بیخیال نشدم بالاخره خانم یگوشی رو برداشت و توتموم اون حرفها کوتاه جواب میداد و حرف میزد ... خواست من رو بپیچونه که گند زد و من کاملا جا افتاد برام که یک صنمی با اون مرد داره  . جالب اینجاست تا قبل اینکه باهاش حرف بزنم تو واتساپ یک پیامی گذاشته بود که (میخواهم زمان را به عقب برگردانم نه برای اینکه انهایی که رفتند را باز گردانم برای اینکه .... )وقتی با من حرف زد رفت اضافه کرد (که نگذارم بیایند)

به خواهرش پیام دادم که چرا دروغ گفتی و فلان و بهمان خواهرش هم فکر کرد من همه چیز رو میدونم وایستاد حرف زدن که اره ما تو رو دوست داریم اون مرد هم تورودوست داره واسه نیازش یکی رو صیغه کرده و....

بله حضرات دیده بودند که من شرایطم بهتره از اون زن صیغه ای اومدند سراغ من و اون پیام ها بهم دادند ...

داشتم منفجر میشدم برگشته میگه منطقی فکر کن هیچ اتفاقی نیافتاده اون مرد هنوز تو رودوستداره و..... بهش گفتم شانس اوردی دم دستم نیستی وگرنه خونت پای خودت بود

سنجد بود نه میتونستم گریه کنم نه عکس العمل بدی نشون بدم هرچند یک مقدار هم باهاش قاطی کردم ولی نمی شد .

یکی از دوستانم خونه ما بود بیچاره هنگ بود مرتب هم میپرسید تو خوبی حالت خوبه مشکلی نیست بریم دکتر اخرش هم بنده خدا میگرنش عود کرد میگم به تو چه اخه زندگی منه . میگه من نمی تونم تحمل کنم هیچی به جای اینکه من رو دلداری بده من دلداریش دادم صبح سنجد رو مهد گذاشتم و اومدم سرکار .. تو راه دیگه تحملم تموم شد اشک هام میومد بی صدا فقط مثل بارون اشک ریختم . تو گروه واسه دوستانم گفتم اون بیچاره هام ناراحت کردم ولی سبک شدم های های گریه ام تا کوچه شرکت بود بعد اشک هام پاک کردم با لبی خندان اومدم شرکت . کلی هم شوخی با منشی و... کردم الانم یک عدد زن خندانم . ولی یک چیزی تو سینم داره می سوزه یک چیزی وسط قلبم ترک خورده

یک چیز خیلی بد سیب گلو ندارم اشکی نیست ...

ولی هنگم هنوز نمی تونم تصمیم بگیرم .

به خواهرش گفتم مجوز خروج من و سنجد رو بده میخوام برم سفر

خالی بستم پولم کجا بود میخوام امتیاز بگیرم که بعد بتونم اقدامی بکنم ....

نمی دونم چه کنم نمی دونم کجای این دنیای بد وایستادم نمی دونم چرااینجوریه

یکی میگه اون مرده نیاز داره و...

یکی میگه غلط کرده خیانت محسوب میشه و ...

دل من چی

منی که داشتم کاستی هاش نادید میگرفتم که بریم پیش مشاور و باهاش حرف بزنم قلبم رو شکست

من کجای این دنیام خدای ا

خدای مهربونم شکر اینبار فقط ازت صبر میخوام یک صبر بزرگ که نشکنم یک صبر که از بین نرم //خدایا خوش خلقم کن با سنجد و اطرافیان خدای اخمی تو نگام نشینه یک موقع خدا یمن هستم اینجا خدای مهربون من

خدای شکرت که توان دادی امروز بیام سر کار خدایا شکرت که حافظم هستی خدایا ممنونم از ت برای همه چیز

روزهای بی باران من


باز رو دور تندم . شرکت قبلی هنوز درصدی از تعهداتش رو هم انجام نداده یعنی قشنگ رو اعصابمه ...

کار دولتی فعلا رو هواست و من مشکلات مالیم اونقدر زیاده که حتی نمی تونم فکر کنم اگه یک ماه بخوام معطل اون کار بشم چه به سرم میاد و خوب همون طور که قبلا گفتم با یک شرکتی دارم فعالیت میکنم ظاهر کار خوبه یک دپارتمانی رو تو یک شرکت به مرحله ارجا میرسونم هم کار مدیریتی هست هم طراحی و....

مدیر شدید راضیه ازم یکی از مواردی که خیلی خوشحالم کرد هفته گذشته تو جلسه گفت لطف خدا شامل حالمون شده که شما تو مسیر ما قرار گرفتی اومدی اینجا ....

احترامش ارامش داد یک روز میام کامل از شرایط اینجا میگم الان وقتش نیست من هنوز خیلی توپ سرکار نمیام به خاطر کار دولتی و امتحانام همش یک در میون اومدم ....

نمی دونم چی میشه ولی راضیم به رضای خدا به خودش که ایندر مهربانانه من رو لنگ نمی ذاره . و ازش میخوام که اینبار صبوری من رو نسنجه بلکه همت کنه و از من صبوری نخواد .. چون دیگه صبوریم ته کشیده من هنوز مشکلات دانشگاه و چک و بدهی رو دارم هنوز سر جاش هست و هنوز من نگرانم این خیلی بده ولی چاره ای نیست تحمل میکنم

و باید راهی پیدا کنم تا زودتر مشکلات رو حل کنم . مدتیه خیلی به هم ریخته هستم

اشفتگی خوابها و خودم ادامه داره و این نگرانم میکنه خیلی نگران

کاش تموم بشه اینها

سنجدکم میفهم و با چشم هاش نگرانه این رو میدونم هرچند تلاش من اینه که سنجدک نفهمه و زاید احساس ناامنی مادرش رو ندونه ولی افسوس که این اتفاق میوفته

ولی خدا رو شکر میکنم که سنجد محیط متشنج نداره این خودش مزیت خوبیه ....

خدا یممنونم ازت برای داشتن سنجد برای روزهای خوب برای سلامتی سنجد خودم ....

خدا یممنونم ازت و میدونم تو خوت کریمی و با کرامت خودت حل میکنی انچه بر من سخت و دشواره

خدای شکرت

نکته

سیستم  تو شرکت مشکل دار شده و من با سیستم یکی از همکاران میام تو نت .. امیدوارم درست بشه زودتر تا بتونم بیام  کامل بنویسم .


اشفتگی خوابها


این روزها احساس خستگی عجیبی میکنم دلیلش رو هم اصلا نمی دونم شاید امتحان هام زیادی طولانی شده شایدم خستگی کارو این اشفتگی ها داره اینجوری با من میکنه نمی دونم هرچی که هست یک چیزهایی داره ازارم میده ..

میگم ازار چون تمام اشفتگی ها و غم ها جمع شده و شبها خواب راحت ازم گرفته .و من اشفته میخوابم خواب هایی تیره و تاریک پر از مرگ پر از ترس پر از خون و من هر صبح میبینم که سنجد تو اغوشمو من میلرزم ... ارامش خوابهام گرفته شده و من صبح ها با حالت زارو نزار خودم رو میکشم تا سر کار ...

جالب اینجاست تو خواب های من اون مرد سیاهه هنوزم سیاه البته دیگه مثل قدیم وحشتناک نیست ولی سیاهه

متاسفانه پدرم هم سیاهه تو خواب های من و این نشون میده هنوز ناراحتم از این ادمها ... اونهایی که سفیدند تو خوابم من بخشیدمشون والان هم مشکلی ندارم ولی سیاههایی که در ظاهر رهاشون کردم تو خواب های من دارند خودشون رو به این شکل نشون میدهند یعنی ضمیر ناخواداگاه من درگیرشون هستا درگیر ناراحتیها و غصه ها

فشار رو باید کم کنم میدونم ولی تا زمانی یک سری چیزها حل نشه نمی تونم ...

دوست ندارم سنجد اذیت بشه وقتی صبحها بغلم میکنه و میگه مامان صبحت به خیر انگار باردنیا رو میذارم کنار و اروم میشم ....

خدایا توکل به خودت  دارم و کرامت خودت رو می طلبم خدایا ارامش نه فقط به من که به تمام بنده هات عطا کن

خدایا میدونم که زیاده خواهی ولی اگه داری امتحانم میکنی خواهش میکنم امتحان رو به من اسون کن ...

خدایا من همیشه چشم امیدم به تو بوده و بس


امروز رو میسازم ...

چشم هام رو میبندم و یک نفس عمیق میکشم امروز نیاز دارم که خیلی نفس عمیق بکشم . خیلی عمیق ...

امتحان امروز خوب نبود و من دپرس شدم . نمره میارم و میدونم که خیلی کم نمیشم ولی توقعی که از خودم داشتم رو براورده نمیکنه تمام اینها هم دلیل داره ...

از امروز صبح بخوام بگم باید خیلی بگم . دیشب شرکتی که تازه اومدم تهران تا هفته پیش اونجا کار میکردم مدیرش زنگ زد بیا یک کار مهم دارم محلش ندادم که باز اون اشنا رو واسطه کرد دیر وقت پیام داده بود که برو ببین فلانی چیکار داره و... از این صحبتها .. منم صبح چون قرار بود واسه اون کار دولتی برم اول وقت سنجدک بینوا رو بردم مهد گذاشتم و رفتم سمت اون وزارت  و خوب مسئول مربوط به کارم رو دیدم ... و ایشون برخوردش خیلی خوب بود و در کنار اون بهم گفت شنبه صبح یک سری مدارک بیار و بیا کارت دارم . منم گفتم باشه ...

داشتم میرفتم بیرون که با یکی از بچه های اون مجموعه برخوردم و صحبت کردیم گفت اتفاقا فلانی (اشنای مربوط) گفته قراره بیای ما خوشحال شدیم فقط خانم فلانی گفته ما که چیزی از ایشون ندیدم و نکته مثبتی نداره و.... وقتی گفتم دکتر ..(اشنای مربوطه ) اینجوری گفته . گفت چقدر خوب که اون خانم نتونسته روش تاثیر بزاره بزرگترین مشکل اون خانم اینه با من که مشهدی هستم چون چند نفر هم مشهدی هستند اونجا لجش میگیره و من متاسفم واسه اون خانم .... اولش خیلی ناراحت شدم از وزارت که اومدم بیرون به اسمون نگاه کردم اومدم لب به شکایت باز کنم دیدم مگه تا الان روزی من دست اون خانم بوده ؟ مگه اون خانم خرج من میداده . خندم گرفت و  رفتم شرکت قبلی که  ببینم چیکار داره که اینقدر پیغام و پسغام داده . وای دلم میخواست اون مدیر رو خفه کنم یک کار مزخرف که فقط میخواست من رو بکشه به اون سمت وو دلیلش نمی دونم چرا ؟ (یک روز از اذیتهاش که عاصی شدم واستون میگم ... پول یک دلیل بود که دیگه اونجا نموندم دلیل دیگش شخصیت بود ) اروم شدم بعد میگم مدتی از دستشون عصبانیم . یک سری چیزها ریختم تو دلم بغض مثل سیب شده . ولی من سکوت میکنم و به کسی حرفی نزدم و قرار هم نیست بزنم . الان بگم میشم اتشفشان بذارین بعدها بگم ... اعصابم اونجا به هم ریخت اومدم بیرون و توکل به خدا رفتم امتحان بدم . که خوب چون مغزم تو چند بخش بود متاسفنه اون هم قاطی کردم و اومدم بیرون  . امروز روز قاطی پاتی من هست نمی دونم دیگه تا کجا این قاطی ادامه خواهد داشت و چه جوری نمی دونم . ولی بغض دارم و میدونم خدا خودش کمک میکنه

این وسط فقط یک نکته میمونه این شرکتی که برای مشاوره میام میدونه قراره برمکار دولتی ولی گفته اگه به هر دلیلی نخواستی بری من قرارداد تمام وقت میبندم و بمون پیش ما ...

خدایا شکرت برای همه چیز برای سنجد مهربون من .. برای کار که هیچ وقت لنگ نموندم و خوشبختانه هنوز اون شرکت در نبومده جاهای دیگه اکی شد خدای شکرت برای همه چیز ...

خدا یمن چشم امید دارم که به  زودی حل بشه تمام مشکلات خدای من رو کرامت  تو حسابل کردم و میدونم ناامیدم نمیکنی خدای باز هم ممنون و شاکرم برای روزهای خوبی که در پیش دارم برای همه چیز برای لحظه های ناب و....

ادامه روزم میخوام خوب باشه نیازمند خوبی ادامه روزم هستم خدا یا میبینی مگه نه ...........................................