فان یا فال؟


نمی دونم بگم فال یا بگم فان

من خودم اعتقادی به فال نداشته و ندارم . از نظر من اگه راست بود زندگی خود طرف بهتر از این بود بیاد فال من رو بگیره ولی به انرژی اعتقاد دارم....

خیل یدر خونه فال و فالگیر نرفتم و معمولا نمیرم . یک بار با دوستان دوره کارشناسی یادمه رفتیم ومن نرفتم فالم ببینه ولی خانم برگشت گفت ...یک خواستگار پر و پاا قرص داری ولی نمیشه . که راست بود نشد البته من باز هم نگرفتم واومدیم انگار میخواست با این یک کلمه تطمیعم کنه ولی فایده نداشت

یک بار چند سال پیش سال 88 قبل از فوت مادرم یکی از بچه ها اصرار که بیا بریم .با هم رفتیم و برای من خیلی چیزها گفت گفت عذا در عروسی داری .،تو شهر غریب ازدواج میکنی ،و.... خیلی چیزها که به مرور من رو ترسسوند من یادم نبود فالها رو ولی یک شب بعد فوت مادرم خواب دیدم والحق ترسیدم از تمام اون روزها .... از ینکه این زن اینجوری گفته و خیلی هاش هم یادم رفت

یک بارم دوستم وقتی من متاهل بودم رفته بود پیش کسی و اون گفته بود این بچه دار میشه ولی جدا میشه ..که دوستم تیکه بچه رو گفت و بقیش رو بعدها گفت

چند وقتیه دوستان کلیک کردند که ما رفتیم چند جا و تو چرا نمیری منم پا سفت کردم من به این مزخرفات اعتقادی ندارم . تا اینکه دیروز دوستم تو خونه ما مغز منرو خورد و بعد یک ماه موفق شد مجابم کنه تلفنی زنگ بزنم . اولش شماره یک اقای استخاره ای رو داد که اونم یکم حرف زد و گفت سنگینیه این ازدواج روت هست باید از شرش خلاص بشی یک سنگینی داره با اینکه حرام هست طلاق ولی من بهت میگم جدا شو...

خوب خیلی چیز خاصی نگفته بود فبه دوستم گفتم این رو که خودم میدونستم مگه دست از سر من برداشت گفت نه این استخاره بود حالا زنگ بزن به فالگیر سرتون درد نیارم مجبورم کرد زنگ بزنم چقدرم کارشون باکلاسه .. طرف شهر دیگه بود گفت هزینه رو واریز کن عکست هم بفرست به تلگرامم فالت بگم . اینم تکنولوژی که رو همه چیز تاثیر گذاشته .....

حالا بشنوید از من . خوب سرعت نت خراب  بود مجبور شدم برم از کوچه پشتی که عابر بانک داره مبلغ رو بریزم و بیام و عکس ها رو بفرستم عکس خودم واون مرد حالا هیجانش شروع شد

خوب از اونجایی زیادی طیب خاطر نداشتم هیچی نگفتم و گذاشتم اون خانم شروع کنه ..

گفت : تو خیلی خودت رو کنترل میکنی ،حالا حالاها کسی نمی تونه عصبانیت کنه اگرم عصبانی بشی فقط حرف میزنی و خودت خودت رو اروم میکنی ،گفت خیلی حرف میزنی تا اروم بشی . تو خودت میری و دیگران رو اذیت نمی کنی ،گفت تو زندگی هیچ کس دخالت نکردی ولی تو زندگیت دخالت کردند. کلا سرت تو کار خودته.... خانوادت ادمهای بدی نیستند ولی هیچ کس دلسوزی برات نمی کنه همه سرشون به کار خودشون هست و کاری به کار تو ندارند هیچ حمایتی نمی کنند ازت

یک زن سن و سالدار هست که خیلی دعات میکنه تو تمام نمازهاش دعا واسه تو داره یک زن که تو هم کمک حالشی (میدونم کی رو میگه) . اون زن دعاهاش برات میگیره ..

همسر داری دوتا بچه تو این ازدواج برات افتاده .(من یک سقط داشتم ) یک بار تو 24 سالگی ،یک دوره احساسی داشتی . کلش دوروز هم نشده ناراحتیت ولی تو سرنوشتت موثر بوده  (راست میگفت یک خواستگاری داشتم دلم باهاش بود نه زیاد ها ولی بدم نیم اومد به دلایلی نشد ،مخالفت مامان و ..)تو 25-26 سالگی ازدواج کردی با کسی که تفاوت فرهنگی از زمین تا اسمون داشتی .از نظر اجتماعی و فرهنگی خیلی اخلاف داشتین ولی تو همه تلاشت رو کردی

تا فوق لیسانس خوندی جا داشت بیشتر هم بخونی اما به خاطر ازدواجت کنار گذاشتی (دکتری رو ترک کردم )

اینجا که رسید حس کردم یکم داره مکث میکنه . گفت واسه زندگیت همه کار کردی اصلا عذاب وجدان نداشته باش نمره عاطفی و احساسی تو با شوهرت زیر 30 هست و خیلی سرده کنار هم نیستین . من من کرد گفتم ببین میبینی که کنار من نیست پس راحت بگو ماجرا چیه . گفت بگم نگم . گفتم بگو حتی ذره ای تغییر تو صدای من نمی بینی . ما متارکه ایم این رو که گفتم . خیالش راحت شد گفت شوهرت با زنهای دیگه در ارتباطه گفتم یکی رو میدونم . گفت نه یکی نیست چند تا هستند. یکیش اصل کاری که رابطه زیاد داره چند نفر هم هستند که سر کارشون گذاشته و با مظلوم نمایی گفته مجردم . .

گفت شوهرت از نظر روانی خیلی اذیتت کرده تو تمام بحث ها ،هرحرف تو رو به سرت کوبیده و کلا با حرفهاش از نظر روحی روانی تو رو به هم ریخته دست روت بلند نکرده ولی ازار روانی تو رو زیاد داده قلبت خیلی پاکه بعضی مواقع براش دعا میکنی دعا نکن براش .. چون اون ادم میدونه ازارت داده و بیشتر ازارت میده . گفت تا یک سال دیگه از دستش نجات پیدا نمی کنی . گفت بهت خیلی دروغ گفتهراجع به همه چیز هنوزم داره میگه...

گفت 4-5 ماه دیگه استارت جداییتون میخوره ولی یک سال زمان میبره تا 6-7 ماه دیگه خیلی چیزها از شوهرت میفهمی که میبینی سرت زیادی کلاه گذاشته و ....

گفت تو کارت خیلی موفق میشی گفت دوتا شغل بی ربط به هم داری تو دومی موفق تر میشی اولی فقط نیاز مالی میری که چند وقت دیگه اون هم کنار میذاری ولی شغل دومت خیلی عالیه و میتونی توش موفق بشی کلا ادمی هستی که موفقیت در خونت هست از نظر مالی ،درسی ،شغلی گفت خیلی موفق میشی خیلی زیاد روزهای خوبی در اتظارت هست .

نگران سنجد بودم گفت اصلا سمت پدرش نمیره چون پدر جدیدی میاد تو زندگیتون . گفت سنجد اصلا گول نمی خوره و نمی ذاره حتی پدرش باهاش حرف بزنه ...

گفت یک سال بعد زا جداییت یک مردی میاد تو زندگیت . از خطه شمال هست ،یا اطراف شمال هیچ اشنایی با هم ندارین هیچ نسبتی ندارنی تو محیط کار اشنا میشین و بعد هم ازدواج میکنید. اون مرد بچه دار نمیشه و سنجد رو قبول میکنه و تو خیلی به ارامش میرس ی

هیچی دیگه انگار شبیه این فیلم ها یا قصه ها من خیلی خوب میشم .

قصه ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید سر راه رفت تو پارک ساعی.....

بله دوستان اینم از فال و فان من و زندگی که برام گفت ...نمی دونم معتقد نیستم ولی حرفهاش جالب بود یک چیزی تو مایه های انرژی مثبت

بدم نیومد ولی پیشنهاد میدم همچین کار ینکنید زندگی هرکس بسته به تلاش اون فرد  

دارم الزایمر میگیرم ؟


 

 

جدی جدی دارم الزایمر میگیرم ها ...یادم نمیاد چی میخواستم بنویسم ..

کارهام داره رو به روال میره خوبه راضیم . هنوز وزارت خبری نیست . باید بیشتر فکر کنم برم رو مغزشون .از اون طرف تو این شرکت هم فشار میارند که باید قرار داد یک ساله امضا کنی .....

نمی دونم توافق میرسم باهاشون یا نه ؟ مبلغ شرایط و... امیدوارم توافق حاصل بشه اگه وزارت نشد

یادتونه گفتم بیمار ام اس دارم حالش خوب بود رفت سفر و ... این جوون ها سر به هوان به خدا . دیشب با حال نذار اومد پیشم دارو هاش تموم کرده و قبل اتمام دوره همه چیز رو گذاشته کنار و... دیگه مغزم داشت سوت میکشید چقدر من بدبخختی کشیدم تا یکم سرپا بیاد این بچه حالا ؟؟؟

بعد پدرش برگشته میگه فاگه پسرم خوب بشه مبلغ .... بهتون کادو میدم . گفتم من پول خودم رو میگیرم کادو هم نمی خوام . فقط دیگه نذار بچت به این روز بیوفته یکی نیست بگه اخه اول بذار خوب بشه جدی بگیر درمانش رو بعد حرف بزن ..... البته نگرانیش رو در ک میکنم ها ..

خستگی و حساسیت بهاری چند روزیه  باز شروع شده ، ولی من انگار گناه کبیره کردم سنجد هوس توت فرنگی کرده بود دیروز خریدم براش . من میدونم حساسیت دارم به توت فرنگی ، کیوی و یک سری چیزهای دیگه ولی دیشب گفتم شاید خوب شدم سن و سالم بالا رفته شاید تموم شده و نتونستم جلو شکم بگیرم . الان شکل گوجه فرنگی له شده می باشم اونم فقط یک دونه توت فرنگی خوردم ...

بعد مدیر مهد سنجد صبح با این قیافه میگه شما چیکار کردین خیلی خوشگل شدین ؟ گفتم امروز ؟ من که کلا کهیر زدم گفت نه بعد از عید رو میگم نه امروز ....

بله الان کل بدنم قرمز شده و ریخته بیرون از دیشب یک لیتر ماست خوردم ولی باید برطرف بشه . کارد بخوره به شکم من ...

میخوام با دوستان برم به یک سفر خوب ولی هنوز مدیر عامل نیومده که مرخصی بگیرم . اول میخواستم بهش دروغ بگم بعد دیدم نه من بی جنبه ام عکس میذارم تو تلگرام میبینه میفهمه و بعد برام بد میشه ...منتظرشم بیاد

نیازمند دعای دوستان هستیم مثل همیشه .

خدارو شکر میکنم برای داشتن تن سالم فخدا رو شکر برای همه چیزهایی که بهم دادی و میدونم بهترین ها در انتظارمه خدای شکر که خواب هام ارام شده و کمی ارامش دارم خدایا شکرت منبه تو سپرده ام انچه که دردرون من هست خدایا ممنونتم ..

قبلی ها رو دیروز نوشتم فرصت نشد بذارم تو وبلاگ ... ولی باید بگم متاسفانه مدیر بی مبالات من زد تو پرم و میخواست من رو بکشه برای یک روز ناقابل تازه بهش گفتم که من فقط شنبه رو نیستم گفت نه کارهاتون زیاده و سمینار داریم تو اردیبهشت و باید خودت رو اماده کنی مهمون خارجی داریم و..... منم با غصه قبول کردم ولی واقعا حالم گرفته شده چرا ااخه اینکار رو با من کرد.....

از همه بدتر اینکه مرخصی واسه دانشگاه رو هم داشت غر میزد که من توپیدم وگفتم من همش نصف روز میرم روز 4 شنبه رو دوتا کلاس اخر که بعد تایم کاری هست میرم و 5 شنبه هم که تعطیلی الان غر زدنت چیه این وسط کلی فک زد که نه من برای خودت میگم و قول میدم واسه استراحت بفرستمت سفر ...میخواستم بگم فکر کردی من نمی دونم برنامه ترکیه واسه کلیه همکاران هستو همه رو میفرستی اونجا نمایشگاه میخواه یبعدا منت سرم بذاری که باز دیدم ارزش نداره و من موندم..

امروزم از صبح دانشگاه بودم که استاد گرامی گند زد بهم بابت امتحان جامع و گفت که تو عید چیبکار کردین درس نخوندین برا ی امتحان جامع من مثل احمقها وایستادم نگاه کردم گفتم استاد رفتیم سفر ..عصبانی شد گفت خسته نباشی از تو نمره الف توقع ندارم همچین چیزی بگی اگه خبر نداشتم میگفتم بیخیالی ولی میدونم نیستی کلا پیش بقیه دانشجوها ....به بنده ..میدونم از سر دلسوزیه ولی خدایی خیلی بد گفت ... منم کلی خجالت کشیدم ....

بعد هم اومدم سرکار و خدا بگذرونه امروز رو که اینجوری شده

خدای ممنونم برای همه چیز خدایا من سپردم به خودت همه چیز رو خودت میدونی و بس .

توکل به تو دارم .خدایا دعاها رو میشنوی وو درد دل ها رو میبین یخدایا توکل به تو که همه مشکلات برای همه حل بشه

سیزدهی که گذشت و...


 

من یاد گرفتم برای خوشحال بودن قرار نیست بمب اتم بشکافی ....

فقط قراره خودت بخواهی . پنج شنبه روز تعطیل بود و ما 4 شنبه عصری زودتر تعطیل شدیم و بدو بدو با سنجدک رفتیم قول تاب و سرسره داده بودم که بردمش و کلی بازی کرد بعدم رفتیم یکم خرتو پرت خریدیم و رفتیم خونه . شبش هم کلی با سنجد بازی کردیم .برنامه  داشتم روز پنج شنبه خودم ببرمش بیرون . پنج شنبه مشغول بودم تو خونه دوستم زنگ زد چیکاره ای گفتم دارم اماده میکنم بریم بیرون گفت پس بیشتر تدارک ببین ما هم میایم با هم بریم. دوستم و همسرش اومدندو رفتیم بوستان اب و اتش .. کلی به سنجد خوش گذشت واسه وسیله بازی هم کلی مارو راه بردو اخرش وسیله سوار نشد شام خوردیمو بعد اومدیم خونه .. دوستم و همسرش هم اومدند تا دیر وقت خونه ما بودند برای روز سیزده بلیط داشتند برند سفر . سفر نوروزی شون تازه شروع شده بود ... روز سیزده هم با سنجد خونه بودیم اش رشته پختیم و بعد هم تا کوهها و پارک پشت خونه رفتیم و سیزدمون بدر شد . سنجد رو بردم حموم و شامش زود دادم و خوابوندم . خودم هم نشستم به تمیز کاری و ظرف شستن و. اینها.... اومدم بشینم برنامه مسخره و به نظر من زیادی شوخی جدی قاطی مدیری رو ببینم . نمی دونم چطور یهو بغضم ترکید نه که ناراحت باشم ولی اشک هام میومد . خدارو شکر کردم برای این روزهای خوبم . خدارو شکر برای سقف بالا سرم . برای سنجد مهربونم . برای روزهای قشنگم ..برای اینکهکاری هست به امید اون صبح ها بیدار یشم و میرم سر کار. برای اینکه تلاش میکنم اخر ماه حقوق بگیرم و برای اسایش خودم وبچم استفاده کنم....های های گریه کردم  تو تموم گریه هام فقط خدا رو صدا زدم . من واقعا خدا رو شکر میکنم همین که نمی زاره ره به بیراهه ببرم .همین که نمیزاره من خطا کنم همین که خودش نگهداره منه .همین که ارامش دارم خدایی که اجازه میده از نعمتهاش استفاده نم . خدایی که سنجد رو به من بخشیده و خودش حافظش باشه خدایی که برام ره اورد خوبی هاست . خدایا ممنونتم ...

پ .ن :

من هیچ وقت از داشتن سنجد خسته نمیشم و نشدم . شاید گاهی عصبانی بشم و قاطی کنم براش ولی واقعا تحمل لحظه ای دوری سنجد رو ندارم. چند شب پیش که من اومدم خونه خانم همسایه اومد اونجا و خبر گرفت نیستی کجایی .... گفتم مشغولم و سفر بودم . بعد سنجد خواب بود نشستیم به صحبت گفت اره واست زندگی اینقدر سخته با سنجد خوب مدتی بزارش پیش خانواده خودت یا شوهرت .. گفتم هرگز همچین کاری نمیکنم . گفت اینجوری اذیت نمیشی گفتم تا الان دیدی سنجد سختی بکشه گفت نه . خودت اذیت میشی . اینجوری نمی تونی رابطه ای با کسی داشته باشی و.. گفتم من دنبال رابطه نیستم سنجدم هزینه هاش رو خدا میرسونه . بعدهم این بچه خدا روزیش رو میرسونه ... من هم اگه بخوام رابطه ای با کسی داشته باشم . که قطعا نخواهم خواست رابطه بدون قید و بندو بی اساسی باشه .بلکه فوق فوقش یک ازدواج قطعی . که اون هم با حضور و پذیرفتن بچم هست ..

بعدش با خودم فکر کردم دیدم من واقعا راضیم به حضور سنجد و چه بسا خیلی خوشحالم که سنجد رو دارم . خدارو شکر که این بچه رو دارم .

. خدایا باز هم شکرت میکنم برای روزهای بهاری برای روزهای خوبی که برام اوردی خدایا ممنونم . وامید دارم به روزهای بهتری که برام میاری

روز مادر و غربت من


میدونید خیلی سخته که ادم یک چیزهایی ببینه و بعد فراموش کنه و بذاره سرپوش بمونه و نخواد هیچ وقت فکر کنه به اونها ...

گفته بودم وقتی باردار بودم با پدری کههمسر و خانوادش از من در اوردند . وقتی بچم دنیا اومد و دکتر گفت سالم . بیشرف به جای شکر خدا میگفت شماها که میگفتین استرس داشته باشه بچش مشکل پیش میاد دیدین هیچی نشد؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اخه یکی نبود بگه مردک بیشعور خوب بود بچم ناقص باشه که تو بفهمی استر سبرای زن حامله بده ؟ اخه به تو میگن مرد میگن ادم .که هنوزم هنوزه ادعا داری مردی چه مردی اخه .....

من گذشته رو کنار گذاشتم و دیگه فکر نمی کنم ولی وقتی میدونم اون استرس ها چه برسر کودکمن اورد هرروز شرمندش میشم . بچه ای که ریفلاکس معده تا 6 ماه داشت ،بعدم یک بار دکتر من رو شست و کنار گذاشت که خانم بچتون به خاطر استرس بارداری و... مسیر حلق و مریش کوچیکه یک جورهایی تنگی مجرای ورودی و این چرت و پرتها یک سری چیزهای ناشناخته ....

که هنوز که هنوزه پسرکم چیزی میپره تو گلوش ... نهبه خاطر لقمه بزرگ حتی لقمههای متوسط سن خودش گیر میکنه و من غذا میدم بهش و همیشه مواظبم و بقیه معتقدند که نمی ذارم بچه مستقل باشه .... در صورتی وقتی خودش میخوره راه گلوش گیر میکنه ....

یا اون یبوست وحشتناک پسری که هنوزم باهاش داره دست و پنجه نرم میکنه و مادری که پابه پاش اشک ریخت و گفتند مال استر سبارداری و بعدم اون اعتیاد مزخرف هست ....

اون مشکل جنسیتی که داره و میگن زنتیکی و اون مرد احمق هرگز نفهمید و نخواهد فهمید ...

خدایا من میگذرم ولی یک جاهایی میخوام بمونم و نگاه کنم که تو چه جوری میخواهی عدالتت رو بذاری . کرامتت برام ثابت شده است ولی این درد ها یکم زیادی زیاده ..مردی کهنفهمید و نخواهد فهمید استرس قرار نیست دست و پای بچه رو کوتاه کنه گاهی قراره اونقدر ریز ازارش بده که مادر هرروز نگاهش کنه و خودش تمام بشه تا پسرک زندگی راحتی داشته باشه..

امروز روز مادره و من نتونستم مرخصی بگیرم ومجبورم بیام سرکار .. دیشب یک دوستم که میدونست من چون تنهام و مادرم هم فوت شده غصه دارم . .. قرار بود همسرش ببرتش سینما و ..... که دوستم اصرار کرده بود و همسرش با روی باز پذیرفته بود اومدند دنبال ما و با هم رفتیم اریکه که سانس ها پر بود و جا نداشت بیخیال شدیم و رفتیم پاساژ گردی و بعدش شام و بدم فرحزاد . مناهل قلیون نیستم ولی با ادمهایی قلیون میکشند مشکل ندارم . یعنی کاری بهشون ندارم. اونجا رفتیم اونها قلیون کشیدندو سنجد با تبلت جدیدش بازی کرد و من چایی خوردم ..... بعدم اومدیم خونه .ممنون بودم از تمامشون که تنهایی من رو پر کردند و بعدش اومدم خونه سنجد رو خوابوندم ..نشستم برنامه خنداونه نگاه کردن و نمی دونم چی شد دیدم تو برنامه طنز من دارم گریه میکنم و اشک میاد از چشم هام . من کسی رو ندارم که تبریک بگه یا کادو بخره . فرزندم هم کوچیکه .نگران اونها ش نیستم خودم واسه خودم میخرم ..ولی دلم برای مامانم تنگ شد ....برای اون که من هیچ وقت براش روز مادر رو فراموش نکردم ... حتی بعد رفتنش و الان هدیه من بهش یک جز قران هستو فاتحه ای کاش فرصت داشتم و الان کنارم بود و باهم ....

هرچند اگر اون بود زندگی من این نبود نمی گم تنها نمیشدم شاید با کس دیگه ازدواج میکردم و باز هم سهم من تنهایی میشد اما قطعا مادرم نمیذاشت چنین زجرهایی بکشم....

روز زن و مادر به تمام زنان و مردان سرزمین من مبارک باد ...

 

قول و قرار امسال من


 

گفته بودم هر سال اول سال میشینم مینویسم که اهدافم تو سال جدید چیه ؟ اهداف سالانه ام چیه اهداف کوتاه مدتم چیه ؟ ... تمامشون مینوشتم امسال وقت نکرده بودم بنویسم ولی دیروز بعد اینکه برق کل شرکت قطع شد و ما زود جمع کردیم بریم با سنجد رفتیم بیرون با یکی از دوستانم قرار داشتم با سنجد رفتیم خرید مختصری کردیم دوستم اومدو تو میدون ولیعصر همدیگه رو دیدیدم و بعدش با هم قدم زدیم و جایی نشستیم و بین شیطنت های سنجدک با هم درد دل کردیم بعدم با سنجد اومدیم سمت خونه که کلی غر زد تو راه و ماجرای گربه پیش اومد پسرک من به خاطر مسیله تربیتی گفتم اگه اذیت کنی پیشی میاد میبرتت. حالا دیشب دم در پیشی بود و ما داستان داشتیم تا اینکه یکی از همسایه ها اومد زد رفت گربه و بعد رفتیم خونه .شامش دادم و خوابوندم نشستم با خودم فکر کردن و برنامه چیدن سال 94 رو نگاه کردم خوب بود به خیلی از اهدافم رسیده بودم . اهداف مالی چون مهاجرت به تهران داشتم خوب طبیعی عقب افتادم و هزار جور مشکل پیش اومده من سه سال مشهد بودم از روز اول با هیچی شوع کرده بودم و زندگی رو ساخته بودم کم کم میخواستم خونه بخرم وو.... اوضاع سروسامون بدم ... ولی این مهاجرت من رو عقب انداخت خیلی عقب و البته هزینه های تحصیل که انشالله همش به ثمر بشینه و من بتونم سال 95 رو خوب شروع کردم ادامش هم خوب باشه و زندگی بهتری رو درست کنم کلی برنامه دارم برای کارم باید خیلی بازار یابی کنم تا کار پزشکیم بگیره و... باید هزینه هام صرفه جویی کنم یک تغییراتی به زودی تو روال زندگیم پیش میاد . به خودم قول دادم تو این سال دیگه با کسی تعارف نداشته باشم . البته 94 هم خدایی خوب شده بودم و حسابی اخلاقم تغییر کرده هنوزم یک سری خصوصیات مونده باید تغییر کنه هنوزم اعتماد بنفسم پایین هنوزم یک جاهایی وقتی ناراحتم تو خودم بغ میکنم اینها باید درست بشه . قرار نیست دیگه بشم ادم مظلوم ماجرا ... حقم رو باید بگیرم دنبال حقم باید باشم و......کلی کار عقب افتاده دارم باید انجام بدم نظم به زندگیم بدم زندگیم رو روی روال بندازم و بعدهم بتونم پیشرفت کنم . سنجد اینده ای خوب میخواد باید براش تلاش کنم درسم بخونم ومثل ترم پیش نمره الف بشم.....

باید مطالعه رو کارم زیاد داشته باشم

کاروزات رو شدید پیگیر بشم چون خیلی به نفعم هست

چند تا کار برای توسعه کارم انجام بدم ......

روال قبلی رو داشته باشم تو کارم ...

چند تا خرید کوچیک باید انجام بدم .... بدهی هام رو بدم خودم رو راحت کنم برنامه ریزی اساسی واسه زندگیم کنم

خدایا ازت میخوام مثل هرسال که کمک میکردی امسال هم یاری کنی من رو

خدایا تو عمریست خدایی میکنی و من یک بار دارم بندگی میکنم من بهت اعتماد دارم .

خدا یبه همه بنده هات صبر و تحمل تو مشکلات عطا کن و خودت فرجی برای همه بگذار . خدایا ممنونم که هستی ممنونم که کمکم میکنی ممنونم برای همه چیز