-
حس یک مرد چی میتونه باشه .............
سهشنبه 29 فروردین 1396 10:55
یک زمان روزانه نویسی میکردم و در کنارش مطالب جالب یا اتفاقات جالب رو مینوشتم الان دیگه وقت روزانه نویسی ندارم و خوب میخوام هر از گاهی یک سری موضوع جالب و قابل توجه پیش میاد بنویسم ...ممکنه از محل کارم دوستان یا کلینیک که باز هم میشه محل کار بنویسم ...فقط قبلش میگم من هیچ قضاوتی راجع به ادمهای موضوع نوشتنم نمیکنم...
-
96 و روزهای اغازین
یکشنبه 27 فروردین 1396 16:16
خسته ام انگار غلتک اسفالت از روم رد شده. از اول سال فقط همون دو هفته تعطیلات رو نیمه میرفتم سرکار بعد از اون رو همه اش یا دوشیفت سرکارم یا کلینیکم یا تو خونه مریض دارم یا اینکه مهمون دارم امسال بد شروع نشده خوبه سعی دارم سامان ببخشم بهاوضاعم ولی نکته مهم که وجود داره اینه که نمیشه لابد میگین چرا نمیشه بله دلیل داره من...
-
سال جدید
چهارشنبه 16 فروردین 1396 17:00
سال جدید شر.ز شده با همه بالا پایینش امسال تعطیلات بیشتر خسته شدم واقعا خسته .رفت و برگشتم به ولایت پدری که زمان برد و واقعا خستگی افرین بود بعد از اونم تهران تمام هفته رو رفتم سرکار و خوب خستگیم بیشتر شد ... خستگی روحی هم جای خود دیگه ولی باز هم خداروشکر که میتونم خودم رو جمع و جور کنم ... باید بیام حرف بزنم ولی وقت...
-
روزهای اخر سال
چهارشنبه 25 اسفند 1395 09:32
اخر سال ملت کجا بدو بدو میکنند من نمیدونم چراش رو هم نمیدونم ولی میدونم در تکاپو هستند من کههیچ کدوم رو ندارم خیالم راحته . خوب باید عرض کنم از هرچیز در برم از خرده فرمایشات مهد کودک ها نمیشه دررفت که مجبور شدمبلوز شلوار قرمز برا سنجد بگیرم وروجک امروز نرفت مهد و پیش دوستم موند که اومده بود خونمون دیشب چهار شنبه سوری...
-
صداقت جناب دکتر؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/
چهارشنبه 18 اسفند 1395 10:01
اخرش من نفهمیدم صداقت خوبه یا بد!!!!!!!!! من نمیدونم پزشکان محترم مثل ادم بگن فلانی به فنا میری بعد اینکار ادم تکلیفش بدونه بهتره یا نه که اینجور میکنند حالا روده درازی نکنم . از قبل میدونستم کیست شبکیه چشم دارم و خوب اذیت هم میکرد افتادگی شدید پلک و خستگی بیش از اندازه چشم ها عوارضش بود با خشکی که دیوانت میکرد من برا...
-
روزهای گذشته ......
دوشنبه 16 اسفند 1395 12:06
داریم به روزهای پایان سال 95 نزدیک میشیم. نمیدونم چرا امسال حس و حال عید ندارم حس و حالم فرق داره خوشحال نیستم ولی منتظر تحولی بزرگم 95 برای من پر از فراز و نشیب بوده و تاالان حسابی خود نمایی کرده من تو دریای 95 غرق شدم و خدای مهربون من رو به ساحل رسوند همیشه معتقدم من بنده هیچ کاره ام خدایی هست بس مهربون که داره...
-
خدای مهربون شکر
چهارشنبه 11 اسفند 1395 10:08
باز هم ممنونم از خدای بزرگی که تو تمام شرایط زندگیم کمکم کرده و هرروز بیشتر داره کرامتش رو نشون میده هرچند من اینقدر خطا کارم که یادم میره ..یک سری مشکلات باقیست بقیش داره حل میشه یک سری حل شده و من میخوام به شرایط استیبل برسم .... از خدا میخوام مثل همیشه کمک کنه به خارج شدن از این بحران بحران عجیبی که حسابی دامن گیر...
-
بی کلام
جمعه 6 اسفند 1395 02:34
چقدردوست داشتم این مدت بنویسم ،ولی نمیدونم چرا دستم نرفت اصلا از محیط وبلاگ دورشدم از کسی خبرندارم و هیچ پلن و برنامه ای تو ذهنم نیست تو این مدت شرایط سخت بوده و روز به روز سخت تر هم میشه هرروز ماجرایی تازه و ....ولی تو تموم این روزها مطمین بودم خدایی هست که نگهدار منه و نمیزاره بهم سخت بگزره ولی گاه میبرم کم میارم...
-
خدای دانه های انار
دوشنبه 27 دی 1395 15:38
خدایا خدای مهربون چقدر هوات غم انگیزه یا نه ادمها غم انگیزش کردند خدایا صبر میدی؟ چه میکنی با من ؟ خدای من خدای مهربون من من منتظرم منتظر یک معجزه که تو برام بیاریش منتظر اینکه صدام رو بشنوی من به کرامتت امید دارم دل سپردم به مرامتت کمکم کن خدایا میدونم الان میگی چقدر دیگه ؟ ولی خدایا میدون یکه نیاز مند عطوفت تو هستم...
-
خدا یا شکرت برای هرباز و هرروز
یکشنبه 26 دی 1395 11:25
حرف برای گفتن زیاد دارم ولی دست و دلم به نوشتن نمیره ..بغض دارم اشفتگی در من کاملا مشهود خدارو شکر میکنم شرایطم از روز اول بهتره خیلی بهتر واقعا خدارو شکر میکنم .اما بغض لامصب همچنان تو گلو میمونه از خدایی که تا این لحظه نگهدار من بوده و هست ممنونم شکر میکنم ... هرچند یک بخش عظیم مشکلم باقی است نمیخوام از یک سری راهها...
-
خدایا صدام بشنو
یکشنبه 19 دی 1395 09:35
خدایا میشه اینبار هم صدام رو بشنوی خدای من رو میبینی دستهام به سمت توست خداا یصدام بهت میرسه مگه نه؟ روزهای سختی دارم میگذرونم گاه یتوانم تمام میشه تحملم فرو کش میکنه خدای صبر بده توان بده خدای کمکم گن خدای دست دعای من رو میبین ی؟ کمکم کن
-
بغض سنگین من
سهشنبه 14 دی 1395 09:25
گفتم بغض دارم بغض سنگین خیلی سنگین.... حالا تو این مشکلاتو بغض همیشه هم دارم حلاجی میکنم خودم رو راههای زندگی رو ...... من ادم مغروری هستم قبول دارم اذعان دارم و بارها این غرور باعث شده که اسیب ببینم ولی چه کنم این هم خصوصیت بد من هست با یکی از دوستان حرف میزدم یهو گفت من پشیمونم از جداییم و کاش صبر می کردم ..با این...
-
یک بغض سنگین
یکشنبه 12 دی 1395 10:47
گاهی اونقدر سخت میگذره که تعجب میکنی چطور گزشته .چرا گزشته و..... من امروز دیگه دوماه هست که برگشتم .بعد از دوماه تقریبا نقطه بدی نیستم میتونم بگم .البته هرچند هنوز یک سری مشکلاتم به قوه خودش باقیه ولی توکل به خدا دارم تو این مدت تونستم خونه بگیرمو خوب ماه دومی هست تو خونم ساکنم..البته بابتش کلی بدهکارم ولی همین که...
-
افسردگی من پر از عللمت سوال
یکشنبه 28 آذر 1395 03:05
وقتی ناراحتم نمیدونم چه دلیل داره دهنم بازمیکنم . شدید افسردگی دارم شدید تو خودمم این وسط یکی دوتا دوست بینوا هرروز و هرشب پاتک های من رو تحمل میکنتد .دقیقا بعد حرف زدنم پشیمون میشم ها ولی چاره نیست حرق زده شده شدیدا نیازمتد دعا هستم نسازمتط معجزه اس که نجاتم بده از ایم سردرگمی و من بتونم اروم شم همش به هم ریخته ام...
-
انچه بر من مبگزرد
پنجشنبه 18 آذر 1395 00:25
این که بعد مدتها وبلاگت رووباز کنی و با حجم نگرانیهای دوستانت رو برو بشی واقعا شرمنده میشی من شرمتده ام شرمنده تمام دوستانی که نتونستم جواب بدم نظراتشون رو گوشیم مشکل داشت نمیتونستم بیام توسایت دوستانم یک عده گفتن چرا رفتی بک عده گفتن باید میرفتی نمیدونم فقط میدونم راهی رو رفتم که اگه نمیرفتم هنیشه حسرتش میموند تو دلم...
-
افسردگی
یکشنبه 23 آبان 1395 00:33
بدترین قسمت بیماری های روحی روانس اونجایی هست که میدونی مریضی و کاری از دستت برنمیاد ... برگشتن من خیلی حسن ها داشته اولیش اینکه من قوی تر شدم و مطمین شدم دیگه چیزی رو به زور ازخدا نخوام.و بعدیش اینکه دیگه اعتماد نکنم به شنیده ها و ..... ولی خوب یک چیزی این وسط هست ،متلسفانه من علایم شدید افسردگی رو توخودم دارم میبینم...
-
روزهای نبودن من. 2
سهشنبه 18 آبان 1395 19:08
گفتم که راهی شدم و رفتم کلی برنامه ریزی کرده بودم بیهبر از بازی روزگار .من راهی شدم بدون اینکع بدونم سرنوشت بازیهاش چه حوریه من نه قصد پناهندگی داشتم نه چیزی .فقط میخواشتم اروم زندگی کنم .از لحظه رسیدن داستان هام شروع شد .از گم کردن سنجدک تو فرودگاه اتاتورک تا رسیدن با مصیبت به شهر مقصد .من شخص خاصی رو نمیشناختم و از...
-
گفتن از رورهای نبودن من
دوشنبه 17 آبان 1395 22:49
خیلی وقته ننوشتم .انگار نمیتونستم بنویسم .انگار یک چیزی یک جایی کم بود کجای دنیا هستم من خدایا. ممنونم از همه دوستانی که تلگرام من داشتند و دوستان مجازی که تبدیل شدن به دوستان حقیقی و حمایتم کردن این روزهای سخت رورهایی پر از تشنج و استرس روزهای سخت من مدت زیادی نگفتم و چاره هم نداشتم چون خیلی تصمیمات سختی بود .تمام...
-
doa yam konıd
چهارشنبه 21 مهر 1395 11:32
doa konıd baram khaly zıyad be hamın roz haye azız az khod sahebesh bekhahın komakam kone
-
نیازمند دعا
شنبه 10 مهر 1395 14:43
سلام تنها جمله ای که میتونم بگم اینه برای من دعا کتید نیازمند دعاهای زیباتون هستم شدید نیازمند تو این روزهایی که محرم هست .شبهایی که میدونم دلها شکسته میشه برای من دعا کنید دعا کنید سهل و اسون بگزره ،دعا کنید روزهای خوب بیلد اسمون شهر افتابیه دعاکنید اسمون دلم افتابی بشه خدایا کرامتت رو باور دارم خدایا میدونم تو همون...
-
نبودن من
شنبه 20 شهریور 1395 11:47
روزهای شلوغ من رسیده ،اونقدرشلوغ که صبح و شب رو به هم میدوزم من نگرانم مثل همیشه ولی دلیل تمیشه یادم بره خدایی هست که حواسش به منه .و خودش به زمان خودش سنگها و سنگلاخ های مسیر رو کتار میزاره من دست رو دست نمیزارم .تلاشم رو میکنم ومیدونم از بارگاه رحمتش نامید بیرون نمیام خدایا طی یک هفته معجزه ات رو دیدم اینکه دسا...
-
این حکایت بسی ، بسیار از درون من است
جمعه 12 شهریور 1395 09:48
روزهای من داره میگزره با یک تندی خاص با تندی که خودمم موندم توش، من به هیچ کارم نمیرسم من حیران تر از اینم که باشم هزار کار نکرده و هزار راه نرفته دارم که هرکدوم میشه مثنوی هفتاد من تو اجمال بگم سروکله راهی پیدا شده تهدیدو ....هرووزم بیشتر ازار دهنده هست و من فعلا سکوت کردم و حتی یک جاهایی راه اومد تا فعلا این اتش...
-
خدای من بشنو
چهارشنبه 3 شهریور 1395 10:03
دلم ارامش میخواد یک ارامش واقعی .کاش میتونستم داشته باشم .کاش یک جایی همه چیز قفل میشد میگفتند نقطه سر خط من تو این روزهام اونقدر درگیرم که خودم رو هم دارم فراموش مبکنم استرس تو زندگیم داره تمومم میکته امید به خدا دارم و بس . توکل به خودش دارم دست و پام میلرزه هرروز از روزهای اتی خدایا نمیدونم کجای زندگیم اشتباه کردم...
-
این چند وقت
شنبه 30 مرداد 1395 03:49
همیشه بدم میومد از کسانیکه یهو ول میکردن میرفتن و وبلاگ نویسی شون رو کنار میزاشتند نمیخوام اونجور باشم ولی خوب احتمالا دیگه کم بنویسم چون دلیل داره که توضیح میدم بهتون سفرم خوب بود ،توواین سفر من هم سالگرد مادرم بود هم عروسی هم اینکه دنبال یک سری مدارک بودم و البته تولد گل دختر داداشم جمعه شب عروسی بود،ازشنبه دنبال...
-
بازگشت از سفر
شنبه 23 مرداد 1395 19:54
سلام به همه دوستان من از سفر اومدم ، خوب بود ممنون به دلیل یک سری مشکلات فعلا چیزی نمی نویسم برام دعا کتید همه چیز درست بشه
-
تصمیم سفر
چهارشنبه 13 مرداد 1395 13:52
میخوام برم سفر هفته بعد رو میرم خانه پدری برنامه هام به هم ریخته هست شاید مدتی نباشم تا بگم. برام دعاکنید مدیر گرامی باهام قهر کرده و هنوز ادامه داره قهرش و من نمیدونم چرا میخواد کش بده همچین موضوع بی اهمیتی رو ..منم مرخصی میخوام فکر کنم باید با هم جنگ کنیم اساسی دیشب با دوستان سورپرایزی رفتیم بیرون تا دیر وقت..البته...
-
روز کله پاچه ای من
سهشنبه 12 مرداد 1395 09:54
دیروز بعد اون جنگ با مدیر عامل رفتم بیرون کار داشتم و بعدم رفتیم سمت ونه . با سنجدک مریض داشتم ولی زنگ زدم کنسل کردم انرژی منفی داشتم دیگه مغزم نمیکشید بخوام مریض ببینم ... اصلا ناراحتی با مدیر برام موندگار نبود ولی خوب خیلی به هم ریختم ...دوستم از مشهد اومده بودو پیش برادرش بود برادرش تنها تهران زندگی میکنه مثل اینکه...
-
عصبانی شدن من
دوشنبه 11 مرداد 1395 11:08
وای تاالان ندیده بودم خودم رو وقتی قاطی میکنم چه شکلی میشم وقتی تو اتاق مدیر عامل پا به پاش سرو صدا میکردم یهو قیافم رو دیدم بگو بنده خدا چرا هنگ بود ها.. باورش نمیشد خانم متشخصی مثل من اینجور صداش رو در بیاره و بخوادباهاش بحث کنه ..قشنگ چاله میدون یشدم براخودم بعد میام میگم البته به خیر بگذره بعد همیشه نمیشه شاد بود...
-
بیا عاشق بشیم برگردیم به نقطه صفر
یکشنبه 10 مرداد 1395 11:37
بیا عاشق باشیم بیا دوباره از صفر شروع کنیم بیا نقطه صفری بذاریم برای عاشقی همچین دیالوگی تو فیلم شهرزاد بود قسمت اخر من دوستش داشتم ودارم ... حالا بگم نه عاشقم نه تا اطلاع ثانوی عاشق خواهم شد .فقط یک جایی دلم تاریک و تنگ شده .. یکی که از روزها ی نوجوونی و کودکی من میاد طی یک اتفاق بهم پیام داداونم چی تو گروه تلگرامی...
-
هیجانات صبحگاهی
چهارشنبه 6 مرداد 1395 10:01
من معتقدم روزهای هیجان دار خودشون ا زکله سحر اعلام میکنند که ما هستیم ..امروز منم اینجوریه سه شنبه ها واقعا هلاک میشم از سر کا رمهد سنجد و بعد میایم خونه و جمع و جور میکنم میریم کلینیک و اونجا من به مریض میرسم و سنجد هم میپلکه و کلی حال میکنه ا زانجام معاینه دندون هاش پیش دندو نپزشکمون تا وزن و قد و تب و... پیش پزشک...