ندارد

مغزم داره منفجر میشه امروز .....................

دیروز تو دو دلی رفتن یا نرفتن به حرم بودم ولی خوب یک هو تصمیم گرفتم برم صبح چادر همرام اورده بودم .عصری با سنجد رفتیم . تو راه سنجد خوابید تا رسیدیم حرم و بعد که رفتم تو . خیلی دنبال ضریح و چسبیدن نیستم حضور تو حرم ارامش میده بهم رفتم زیر زمین و نشستم سنجد کنارم بود. ناخوداگاه اشکهام ریخت ..... بی محابا اشک میریختم بی صدا و فقط سرم گذاشته بودم و اون اشک ها انگار از یک جویبار بی انتها می اومد سنجدک مرتب برمی گشت و میگفت مامان چرا گریه میکنی؟ گریه روحیش خراب میکنه گفتم تو چشمم گرد و خاک رفته بچم همش فوت میکرد تو چشم من . خوب که سبک شدم جواب گرفته بودم همین که سبک بودم بهترین جواب من بود . اما امروز کلی مشکلات کاری پیش اومده که بعدا توضیح میدم من برم که حسابی قاط زدم

من و راههای پیش روم

وای خدا چقدر سرم شلوغه . این روزها حسابی کار و زندگی و..... همه چیز قاطی شده . از روز یک شنبه  سردرد عجیبی گرفتم به حد مرگ انگار یک کوه چسبوندند تو مغزم و مغزم رو باهاش می کوبند . خیلی اذیتم نمی دونم دلیلش چیه روز اول سنجد رو خوابوندم خودم هم خوابیدم . نشد شب زود خوابیدم نشدبالاخره هرکار کردم نشد . دیگه خود سردرد داشت عصبیم می کرد تا اینکه به تشخیص خودم حساسیت شدید به نور پیدا کردم چون تو نور سیستم زیاد هستم و گاها شده تو افتاب ظهر دارم میرم خونه خوب تاثیر بدی داشته روی سرم

امروز بهترم ،خدا رو شکر برای تمامی خوبیهایی که در حق من داره خدایا خدای مهربونم شکر

و اما از وضعیت من . صاحب خونه داره میگه بیا پای قولنامه واسه خرید خونه . پول دانشگاه باید بریزم پول لازم شدم شدید . دانشگاه پول میخواد ارزوی پزشک شدنم رو نمیتونم به گور ببرم واسم خیلی خوبه . میتونم اینده خوبی داشته باشم چون از فیلد کاری خودم میام بیرون و اون مرد نمی تونه پیدام کنه .....

اینها واسه من بهترینه ، اما خوب وضعیت مادی که تا به ثمر نشستن بخوام زندگیم جمع کنم سخته . حقوقم امسال بهتره نسبت به سال قبل یک جورهایی 2 برابر شده البته بگم که من هم خیلی تلاش میکنم اضافه کاری زیاد میمونم کار زیاد خونه میبرم . کار یک بخش دیگه رو هم گرفتم ولی با همه این احوال اگر خونه بخوام بخرم و خوب دانشگاه هم برم قطعا نمی تونه پاسخگوی این همه هزینه من باشه . دارم فکر میکنم . دوست دارم میشد میرفتم تهران و یک کار خوب اونجا میداشتم که حقوقش خوب باشه . اونجوری نگرانیم برای سنجد کمتر بود. درسم میخوندم و میتونستم اقساط خونه هم بدم ولی با این شرایط

نمی دونم توکل به خدا دارم . که اگه بخواد میدونم بهترین ها رو سر راه من قرار میده بهترین هایی که برای من هست و خودش واسم حفظ میکنه میدونم حواسش بهم هست میدونم تو هر مشکلی یک راهی واسم باز میذاره

خدایا شکرت ممنونم برای همه چیز ممنونم ازت به خاطر تمام داده ها و نداده هایت که از سر رحمت و حکمت هست .

ناشکر نیستم و شکر میکنم که توان دادی برای کارکردن برای داشتن فرزند شیرینی چون سنجد و....

خدایا شکرت

دوست دارم چندروز فکر کنم و میدونم این کلاف زندگی داره از هم باز میشه و دیگه گره هاش تمام میشه واسم دعا کنید این روزها که از دو دلیها بیام بیرون و زندگیم مسیر خوبی رو در پیش بگیره .

یا حق

خبری خوب ..... که ارزوهایم می سازد

نمی دونم خوشحال باشم یا نه ؟ نمیدونم بهتون بگم یا نه . میگم چون دوستان مجازی من شدید دنیای من . دوستان خوبی که همیشه یارویاور من بوده اند و هستند . تو تمام مدتی که دنبال شغل دوم بودم فکر نمی کردم ماجرا به اینجا ختم بشه .

فکر نمی کردم اینده اش روشن باشه ......

هفته پیش استادم بهم گفت دوره هایی که برای مقدمات طب سنتی رفتی خیلی خوبه بیا بکن تحصیلات اکادمیک  و من باورم نشد و گفتم مگه میشه مگه داریم که دیدم بله هم داریم و هم میشه ...

دوره هایی که رفتم و کلینیک که میرفتم و کلی دوره دیگه باعث شد من رو تو دوره رشته پزشکی بذارند سال 4 البته با دوتا امتحان سخت که خوشبختانه تو این مشکلات یکیش رو گذروندم و یک سری دوره های کلینیک رفتم  و قراره من برم 4 سال دیگه عمومی و تخصصی بخونم و بعد هم بشم پزشک همون ارزوی دیرینه همون که همیشه شاکی بودم چرا ندارمش چرا نرفتم . میدونم یکم سنگین پذیرفتنش ولی خوب امکان پذیر هست و من میتونم برم. منتظر خبر قطعی بودم که ساعت 13:30 دقیقه خبرش بهم داده شد . البته مشکلاتی بر سر راهم هست از نظر مالی بگیر برو تا.......ادامه اش

خدا رو شکر میکنم میدونم که خودش حواسش بهم هست میدونم که خودش بهترین رو برام میذاره جلوی پام میدونم که همونطور تا الان پیش رفتم بعد از اینم خودش درست میکنه . خدایا برای همه چی ممنون . برای خیلی چیزها ...

تصمیم زیاد باید بگیرم راه زیاد در پیش دارم . چیزهای زیادی باید بخونم کارهای زیادی باید بکنم . تصمیمات مهم بگیرم ......

شاید باید مهاجرت کنم شاید باید شغلم عوض کنم ..... و خیلی چیزهای دیگه نیاز به کمی تمرکز دارم کمی با خودم خلوت کنم ببینم چند چندم تو این دنیا ..................

ولی تمام اینها فقط باید جوری باشه که اون مرد متوجه هیچی نشه تا دردسری واسم درست نکنه . خدایا ممنونم برای همه چیز

خدایا شکرت

 

روز زیبای منو سنجد

دیشب و دیروز واسه سنجد روز خوبی رقم زدم . البته نه خیلی ها ولی خبو بعد از مدتها با اینکه خودم خیلی به هم ریخته ام واسش خوب بود.

دیروز بعد از شرکت با سنجد رفتیم خونه یکی از دوستان که چند ماهی هست بچش دنیا اومده و حسابی دست تنهاست . خدا رو شکر کردم که من تو نوزادی سنجد با همه تنهاییم خوب خودم رو جمع و جور کرده بودم و نگذاشته بودم خیلی به هم بریزم . ولی دوستم بعد 5 ماه حسابی گیج بود هنوز که البته بهش حق میدم سخته تو این شرایط بچه بزرگ  کردن .

بعد هم یک خرید کوچیکی داشتم انجام دادیم . که سنجد گیر داد مامان من پیتزا میخوام اولش فکر کردم با یک سیب زمینی کنار میاد اما دیدم نه فقط پیتزا خوب منم اومده بودم جایی پیاده شدم که پیتزا فروشی نداشت هیچی دیگه مجبور شدم یک مسیری برم و از خونه دورتر بشم تا بچم پیتزا بخوره که خداروشکر رفتیم و جای خوبی غذای خوب یهم بود و خوردیم البته واسه من خیلی خوب نبود چون با قیافه درب و داغون از سر کار رفته بودم بیرون و ساعت 10 شب قطعا خیلی قیافه جالبی نداشتم ولی خوب باز هم خوب بود. سنجدک پیتزاش رو خورد و بعد با هم اومدیم سعی کردم بهش خوش بگذره سعی کردم نیاز به توجهش جبران بشه . و خوب تو اون مدت خیلی بهش گیر ندادم چون حسابی قاطی بودم ولی خوب کنترل کردم خودم رو.................

بعد از اینکه اومدیم خونه سنجد رو خوابوندم و به کارهام رسیدم . قبل از خواب خدارو هزاران بار شکر کردم چون اگه ما مستقل نشده بودیم و نیومده بودیم مشهد مسلما این روزهای خوب رو سنجد نداشت. شوهر من تو مدت زندگی یک بار با من رستوران نیومد یک بار نیومد بریم بیرون تفریح و یا شهربازی یا..... هیچی زندگیش خلاصه شده بود تو اعتیاد و اون خانواده .......

خدایا شکرت واسه اینکه زودتر سنجدکم رو نجات دادم . خدایا شکرت که بچم ندید با چه کسانی باید دم خور بشه ادمهایی که بزرگترین تفریحشون تو خونه نشستن پای بساط و بعد هم مسخره کردن دیگران بود . حالا از لهجه نوع گویش بگیر برو تا ....... قیافه اسم و یا هرچیز دیگه ای

خدایا چه جوری شکرت کنم واسه نعمتهایی که بهم دادی خدایا هزاران بار شکرت رو میکنم  

بدخلقی من یا اصلاح رفتار

فکر کنم ادم بداخلاقی هستم !!!!!!

نمی دونم چرا شایدم خودخواه باشم . امروز و چند روزیه که دارم به واکاوی خودم می پردازم . دیگه مثل قدیم  با لبخند گذر نمی کنم . دیگه خیلی راحت با نظرات دیگران کنار نمیام به هر قیمتی شده مبارزه میکنم رو مسائل اعتقادی و....

قبلا اصلا به کسی حرفی نمی زدم الان اشتباهاتشون رو حتما میگم . خودم از طرفی با روحیات خودم میگم لابد خودخواه شدم ولی میبینم اطرافیانم از این اخلاق من اذیت نیستند چون قبلا اونها اینجوری بودندو من فقط داشتم مراعات دیگران میکردم اما الان اینجوری نیست .

پنج شنبه با سنجد رفتیم شهرستان و خونه خواهرم رفتم و کادوی خونه نویی رو دادم بهشون چون اصلا حوصله نداشتم خودم رو درگیر حرف های یک من غاز اطرافیان کنم که چشم نداره ببینه خواهرش خونه خوب گرفته و....

درصورتی واقعا اینجوری نیست و من واسم داشتن دیگران مهم نیست اما از اونجایی که عکس العمل اطرافیان خیلی دور از ذهن نبود با رفتنم کلا دهنشون بستند . و اونجا هم تو جواب خواهرم گفتم من شب نمی مونم و اومدم یک سر بزنم و برم که در مجموع یک ساعت بیشتر نشد بعد رفتم خونه پدرم و بعدهم باغ و سنجد که خوب محیط سالم رو دوست داره . برادرم زنگ زدم و تو جواب اینکه چرا نمیای خونه ما ؟ گفتم بچه ها دعوا میکنند منم حوصله کل کل با خانمت یا اینکه بزنم تو سر بچم ندارم و اگر میخواهی ما رو ببینی بیا باغ که اون طفلک هم اومدو از رفتار من شاخ هاش داشت در میومد و گفت زن من حرفی بهت زده گفتم نه. گفت پس چر اینجوری گفتی .

منم گفتم ببین برادر من ،مشکلاتم رو دارم تنها به دوش میکشم و یکی نمیاد واسم دلبسوزونه تو تمام مشکلاتم پسرم کنارم هستو خوب طبیعتا اسیب هایی بهش میرسه وقتی میام اینجا و میام خونت دخترت خوب بچه هست . طبیعی ولی راجع به بچم نمیخوام کسی اظهار نظر کنه و اینکه خانمت بگه سنجد تو هم شیطون شدی ها؟ شلوغ میکنی یا ....بعد من مجبور بشم به پسرم بگم نکن و.... یا روحیش خراب بشه خوب چرا اینکار باید بکنم یا زن تو تصمیم میگیره اینها بچه هستندو اینقدر نیاز نیست که بخواهی بکوبونیشون . داداشم حرف من قبول کرد ولی مشخص بود که ناراحت هست از این فکر من .

از اون طرف هم خواهرم پیام داده بود واسم میوه جمع کن من واسه بچه هام لواشک درست کنم؟ منم پیام دادم تو خودت تو این شهری پا داری بیا جمع کن من با بچه کوچیک توقع نداری که همچین کاری کنم و اگر توقع داری هم کار اشتباهی میکنی ...

هیچی دیگه خواهرم هم کلا پیام نداد.

والبته یک جواب دندان شکن هنم به پدرم دادم که کلا به افق خیره شد

دیروز عصر برگشتم مشهد و خوب سنجد خسته بود خوابوندم خودم هم به کار خونه رسیدم . ایا به نظرتون خودخواه شدم ؟ ایا کارم اشتباه بود؟ نمی دونم شاید چون واقعیت ها گفتم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟.

کلا خود درگیری دارم من اساسی ها

ولی خدا رو شکر میکنم برای همه چیز برای تمام روزهای خوبی که واسم رقم میزنه برای لحظه های قشنگی که دارم . برای وجود دسته گلی مثل سنجد خدایا شکرت برای داده ها و نداده هات