تلفن استرس زا

امروز تلفنم زنگ خورد شماره ثابت اون شهر بود . دست و پام لرزید ... اما با خودم گفتم فرار نمیکنم . تا اومدم جواب بدم قطع شد . چند دقیقه بعد یک موبایل زنگ زد باز هم از همون طرفها بود گوش رو جواب دادم . سلام خانم ....گفتم بله بفرمایید؟ گفت من ... هستم از دانشگاه ....  براتون کلاس گذاشتم روزهای شنبه و دوشنبه واسه درس طراحی اجزا . لبخند رو لبم بود....

گفتم متاسفم من مشهد هستم و دیگه تو اون شهر نیستم . گفت اخ کاش بودین و طی سالهای قبل که اینجا بودین استاد نمونه شدین و هرچی تماس گرفتند همسرتون جواب نداده و گفته دیگه نمیخواد بیاد سرکار. (من یک شماره داشتم که جا مونده دست اون مرد). گفتم من مشهدم و خوب متاسفانه نمیشه بیام دانشگاه ....

کاش زندگی خوبی داشتم و اینقدر با خیال راحت زندگی میکردم حق من نیست اینجور زندگی کردن ...

خدایا شکرت برای همه چیز لابد خودت بهتر میدونی مصلحت  وجود این روزها رو

امد به سرم از انچه ...

امد به سرم از انچه می ترسیدم .

روز دوشنبه ساعت 4 بعد از ظهر وقتی داشتیم بر میگشتیم خونه . با همکارم بودیم . تو مسیری که از ما جدا شد . سنجد دستم رو گرفته بود از خیابون رد شد. به پیاده که رسیدیم گفت مامان . گفتم جان مامان . بابای من کو؟ کجاست ؟.....

هاج و واج مونده بودم با چشمهای گردش منتظر جواب من بود . اب دهنم رو قورت دادم یک جواب میخواستم که خیلی زود رفع و رجوع بشه اما نه به قیمت اینکه بعدها دروغ گو بشم . ...اولین فکر تو ذهنم . بابای تو باباجون هست دیگه ؟ مگه همیشه بهش نمی گی باباجون. گفت پس چرا تو هم میگی بابا جون ؟ گفتم به خاطر تو میگم . گفت من میگم بابا تو بگو بابا جون.....................

تمام اینها یک دقیقه هم نشد اما چراغ قرمز سرم روشن شده. از دیروز دنیام به هم ریخته همیشه واسه جواب میگفتم بعدها فکری میکنم اما الان .......................

لحظه فکر کردن رسیده نزدیک زمانی که باید یک ماجرایی براش بگم هنوز کوچیک برای تمام واقعیتها باید یک جور بگم که فردا هر اتفاقی افتاد بدونه مادرش دوستش داشته و به خاطر خودش این حرفها رو زده ....

دست و پاهام بی حس شده بود تا دیر وقت افکارم مغشوش بود هنوزم هست ......

ماجراهای من

از ماجراهای این روزها بگم که

قبلا گفته بودم برای حجاب با اون اداره دولتی به مشکل خوردم . هفته پیش به صورت فورس ماژور مجدد رفتم و خوب تو نگهبانی . خانم حراست گفتند مانتون تنگه . حالا قیافه من با اون خستگی و نامرتبی و اینکه به خودم نرسیده بودم اصلا جایی واسه جلب توجه نذاشته بود برگشتم گفتم چیکار کنم از این گونی تر پیدا نکردم تن کنم برگشته میگه فیس شما جذابه . منم پیش چند نفری که بودند گفتم مگر همجنس باز باشی که فیس من واست جذاب باشه وگرنه من خودم از خودم حالم به هم میخوره تو رو نمیدونم ..... راهم کشیدم اومدم بیرون و رفتم کارم انجام دادم و مجدد یک رفت و برگشت دم در داشتم . واسه چند برگ کپی رفتم بیرون دوباره که میخواستم وارد بشم گفت دیگه نمیذارم بری تو میگم واسه چی برگشته میگه حراتس بهمون گیر میده یک خانم بی جاب دوبار رفت و امد کنه .منم قای کردم کارتم برداشتم اومدم بیرون رفتم پیش رییس حراست اداره گفتم اقا شما من رو میبینی تحریک میشی؟؟؟؟؟؟؟ بنده خدا با کلی ریش سرش از خجالت انداخت پایین گفت خواهرم قباحت داره ... گفتم نه اقا لابد تحریک میشی که همکارت به این تیپ ساده من میگه جذاب و میگه نمی تونم برم تو ...

ایشون برگه زدند و من رفتم تو ...... و حرفی هم نزدند تا اینکه روز بعد تماس گرفتند شرکت که میخواد باهام صحبت کنه و مثل اینکه ماجرا رو پیگیر شده بود و در جریان گیر دادن به من بود و عذر خواهی کرد هرچند فایده ای نداره این عذر خواهی ها تا کی به خاطر اینکه مانتویی هستم اون هم با قیافه بدون رایش و ساده باید زیر سوال برم فقط چون یک کارمند عقده ای هست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/

ماجرای بعدی در هفته گذشته هم برمیگرده به کارفرما که نمی دونم کدوم شیر ناپاک خورده ای بهش گفته بود من تنها زندگی میکنم و این اقا شب اول به بهانه کار زنگ زد و تو حرفهاش فهمیدم نیت داره . از تیکه هایی که انداخت . روز بعد تو شرکت خوب پیچوندمش ولی خوب از رو نرفت . شب دوم گوشیم جواب ندادم به مدیر عامل زنگ زده بود که همکارتون جواب نمیده که اون زنگ زد و من خودم تماس گرفتم عذر خواهی هم کردم . با همه عصبانیتم با ارامش حرف زدم دیگه روز بعد وقتی بعد از تایم زنگ زد انچنان کامل توجیحش کردم و یا به قولی فهموندم اشتباه بهت گفتند من اگه تنهام دلیل بر این نیست تو این شهر هر غلطی میکنم. ....

تا اینکه دیگه زنگ نزد و شب قبل از برگشتش بهم زنگ زد که اره من فکرناجور کرده بودم وقتی فهمیدم تنهایید و گفتم امتحان کرده باشم ببینم چه جور ادمی هستین برای همکاری های بعدی که بهش گفتم فکر نمیکنم مسئولیت حراست شرکت .... با شما باشه و یا قرار باشه من اونجا استخدام بشم که میخواهی من رو مورد امتحان قرار بدی ....

ولی متاسف شدم واسه جامعه ای که مردان ما از زنان تنها اینجوری سوا ستفاده میکنند و هر بگو بخندی رو به منظور میگیرند و یا فکر میکنند هرزنی تنهاست لابد میخواد باهاشون باشه .

من از طرف جامعه زنان تنها اعلام میکنم می نیاز یبه بودن شما مردان کنارمون نداریم . به خدا نیازی نیست هر روز به ما گوشزد کنید ما میدونیم تنهاییم. ..............................................

تمام شدن شلوغی ها ...

گفته بودم روزهای شلوغی داشتم و البته هنوز دارم کارفرمای محترم امروز رفت و کل ماجرای پیمان ما بسته شد . پیمان به انتها رسید و خیال ما تقریبا راحت شد . در این کش و قوس ها روز پنج شنبه به مطب دکتری رفتم و قرار شد خدمات پزشکی رو تو کلینیک انجام بدم اون هم تو تایم عصرها چون خود دکتر صبح ها کلینیک ترک اعتیاد هست و عصرها میاد مطب منم میتونم خدمات پزشکی رو همراهش داشته باشم تا جایی که بتونم مجوز بگیرم برای مطب زدن که البته خوب زمان بر هست و هنوز من راه زیاد دارم تا برسم به  این مرحله ولی خوب توکل برخدادارم . برای هزینه های دانشگاه فکر هایی کردم . و یک خبر خوب من امتحاناتی که تو مشهد دادم روقبول کردند امروز هم زنگ زدم گفت اخر شهریور بیا واسه انتخاب واحد و.....

خوب اینها خبرهای خوبی هست که خدای مهربون واسم فراهم میکنه و من شاکرم چون اینها اتفاقات کم چیزی نیستند . معجزه یعنی چی؟ دیگه قرار نیست اژدهایی بیاد و نیل رو بشکافه . نه معجزه یعنی تمام دردهایی که دونه دونه درمان میشه  و من نمیدونم از کجا اینقدر خوب پیش میره . هنوز مشکلات مالی سرجاش هست ...

توکل به خدا دارم که درست بشه دوستانی که از وب قبلی با من بودند جربان توپولوف رو میدونند سعی کردم روابطم رو با تپولوف کم کنم وخوب یک وامی داشتیم باهاش که مثلا مسئولش توپولوف بود . این ماه نوبت من هست وام و ایشون بالا کشیده و به روی خودش نمیاره خیلی جالب که میگه میخوام بدم داداشم چشمهاش عمل کنه میدونه من دل سوزم مثلا میخواد از عواطف من استفاده کنه البته من گفتم که راضی نیستم . و قرار بود این ماه واسه من باهش نه 5 ماه بعد . ولی خوب از اونجایی که تو این وام واسه خیلی از بچه ها دیدم اداو اصول هایی که دراورده دیگه ناراحت نیستم . این ادم درحدی نبوده که بخواد همچین کاری رو شروع کنه . اخه کی قرعه کشی خانگی رو میاد میذاره بعد توش حداقل 10 تا دوست پسر قاطی میکنه خوب معلومه بعد با دوست پسر به هم میزنه بعدش خودش میمونه و اقساط نتیجش هم میشه این روزگار ما .......

خدایا خدای مهربون من برای همه چیز شکر برای داده ها و نداده هایت که داده هایت از سر مهر و عطوفت هست و نداده هایت از سر حکت و معرفت ممنون خدای مهربان من . خدای خوب من برای همه چیز ممنونم

برای سنجک شیطون من .....

لباس نو تنش کردم میگه مامان ازم عکس بگیر چون خوش تیپ شدم و این من هستم که قربون صدقه این پسر کوچولوم میرم ...

 

 

 

دلم یک خانواده میخواهد.

جدی میگم کاش میتونستم یک اگهی تو روزنامه بدم که به یک خانواده نیازمندم . ....

نه دوستان اشتباه نکنیدفقط مسئله مادی نیست اصلابرای اون نیست به دنبال خانواده ام چون ...

دلم پدر میخواهد که بتونم خیلیراحت از برنامه هام بگم .پدری که وقتی شکست خوردم و اومدم سمتش من رو نرونه و تا به .... خوردن نندازه دست برنداشت ازسرم من واقعاگفتم .... خوردم تا بس کرد تمام شماتت هاش رو.پدری که بتونم بگم رشته دیگه ای دارمم درس میخونم و ممکنه اینده عالی داشته باشم ....

وقتی زنگ میزنم که دارم میرم ماموریت کارییک روزه هنوزحرفم تمام نشده نگه من  کار  دارم .........

برادری که راحت پیشش حرف بزنم ومجبور نباشم که برنامه هام قایم کنم چون بعدش باید اخم تخمش رو تحمل کنم برای همسری که نمیخواد کسی ازش بالاتر باشه وبرادرمن ترجیح میده خواهرش نبینه تا مبادا این خواهر چیزی خریده باشه یاواسه بچش کاری کرده باشه و زن برادر نتونه تحمل کنه و باید واسه اون هم همین کار کرد .مثل همین کلاس رفتن سنجد که ازوقتی فهمیدند داستان دارم باهاشون  .....

خواهری که نره راز خواهرش تو بوق  و کرنا کنه . که کلی قسم بدی و اخرش اززبون شوهرش به شکل کنایه بیاد بیرون البته این بعد کلی قسم دادن وگرنه که اززبون کل شهر باید شنید

خدایا مادر میخوام که لبخند بزنه بهم دستهام بگیره و بگه درست میشه نه اینکه توخاک خوابیده باشه و سهم من از آغوش پرمهرش خاک سرد باشه .

مادرم زن خوبی بود . نه که چون نیست اینجوربگم  این فرشته زمینی تو اخلاق همتا نداشت . اما بقیه خانواده متاسفانه عطوفتی نداشته وندارند . مادرم همیشه غصه میخورد که بعد از من ترس دارم دیگه سراغی از هم نگیرید راست میگفت مادرم خوب فهمیده بود

و امروز برادر من مدتهاست حتی پیامی نداده وبراش راحت تره که کلا بیخیال من بشه ....

و خواهری که به میل ومنفعت خودش باشه به من نزدیک بشه و در غیراینصورت نه. وهمسرش که چشم دیدن من نداره .چون ازنظر اون زن تنها خرابه .....فرقی نمی کنه که کی باشه...حتما خراب هست چون زندگی بدون مرد مگه میشه ؟ مگه داریم؟

وامروز من میخوام اگهی بدم به روزنامه که یک خانواده میخوام .خانوادهای که بی غل و غش تو مشکلات همراهشون باشم وتو مشکلاتم همراه من باشند . البته این رو هم بگم روزهای خوب ی که من توزندگی داشتم توی تمام مشکلات خانوادم کنارشون بودم روزی که پدرم سکته کردو از بیمارستان زنگ زدند تا10روزپشت در سی سی یو بودم وهای های گریه کردم 6 ماه دنبال کارهاش بودم و بیمارستان  .اتاق عمل بدهی و.....همه اینها من کنارش بودم همراهش ...

برادری که کار نداشت با مشکلات مالی فراوان . ضمانتش کردم حتی سرمایش جور کردم که بره  و کار کنه. بخشی ازپول مراسم ازدواجش دادم. همه  چیز با ابرو بود چون کنارش بودم و نذاشتم سردی و بی عاطفگی پدرم به هم بریزتش .

خواهری که واسه ازدواجش همه  کار کردم  از تهیه جهاز گرفته تا .... سیسمونی و....

حالا تمام اونها فقط دلم شکوندند و من اشک....................

خدایا باز هم دلم میخواد بگم میخوام این دمل چرکی رو دربیارمش