ازاده و فرزاد


از ازاده و فرزاد تا اونجا نوشتم که من موندم آیا شماره بدم یا نه . با مشورت به این نتیجه رسیدم که من به ازاده اول بگم بهتره . میدونم همتون منتظر هستین که مشکل اینها حل شده و الان رفتند ولی خوب نه اینجوری تموم نشد

روزی که به ازاده زنگ زدم اول اینکه خیلی سخت تونستم پیداش کنم . چون براش پیام گذاشتم و خیلی دیر به پیامم جواب داد و البته تو پیام اشاره ای به فرزاد نکردم تا اینکه تو تلگرام عذر خواهی کرد که درگیر بوده و الان دیده پیامم رو سه روز بعد؟!!!!!!در صورتی ان لاین هم زیاد شده بودها..

گفتم میتونی زنگ بزنی حرف بزنیم یا موقعیت داری من زنگ بزنم . گفت الان زنگ میزنم ...

خوب زنگ زد و گفتم ازاده چه خبر کجا هستی و ... گفت تو چه عجب یاد من افتادی براش توضیح دادم درگیریهام رو حق داد بهم .... بهش گفتم نیومدی شهرمون امسال عید ؟ گفت نه خانواده اومدند پیشم و نشد بیام گفتم خیلی خوب باشه  یکم من من کردم و گفتم ازاده میشه راجع به فرزاد باهات حرف بزنم ؟ گفت چی؟ چرا اون ؟ ماجرا خیلی وقته تموم شده گفتم میدونم تموم شده فقط میخوام حرف بزنم گفت باشه .. بهش گفتم یادته من بهت اکانت فیس بوکش رو دادم تو گفتی نم یخوام ببینمش و خوشبختیش ببینم  وبسوزم گفت خوب اره گفتم من بهت نگفتم تو فیس بوکش حرفی از زن نبوده ..و اینکه من کمابیش خبر داشتم کدوم کشوره ولی خودت نخواستی بدونی گفت خوب الان عذاب وجدان داری؟ من واسم فرزاد تموم شده . فهمیدم هیچ چیزی نیست مارو به هم نزدیک کنه..گفتم فرزاد من رو تو عید دیده و انگار پدرش فوت کرده و اومده ایران .از من خواست شمارش بهت بدم از تو خبری بدم ....سریع گفت تو که ندادی؟ گفتم زن حسابی میخواستم بدم که به تو زنگ نمی زدم و اینقدر دنبالت نمیگشتم بماند که ناراحت شد چرا فقط برای فرزاد دنبال من گشتی . تو دوست خوب من بودی و هستی میدونم سختی زیاد کشیدی میدونم تو رابطه ما کلی زحمت کشیدی ولی باور کن اگه ازت دوری کردم به خاطر شرمندگی بود که پیشت داشتم وگرنه من خیلی دوستت دارم . گفتم خوب حالا چیکار کنم شماره فرزاد رو بدم بهت یا نه ؟ نمی خواهی باهاش حرف بزنی ؟ اصلا شرایطت الان چه جوریه ؟ گفت از شرایطم بعدا بهت میگم ولی الان میخوام فکر کنم ...دیگه خداحافظی و بعدم تمام روز بعد نیمه ها ی شب بهم پیام داده بود سانیا اگه بیداری شماره فرزاد رو بده ..منم شماره رو فرستادم  وخودم زنگ زدم بهش که این موقع شب گفت اره میخواستم به نتیجه برسم بعد ...

دیگه دخالت نکردم ولی یک پیام به این مضمون به فرزاد دادم : سلام کاری که به گردنم بود برات انجام دادم شمارت دست ازاده دادم هرچی خواستی از خودش بپرس وخودت میدونی . خداحافظ

برام زد سلام خواهر خوبم.ممنون راستی من شنبه شب مسافرم وقت نمیشه بیام تهران ببینمت چون عجله ای میرم تو و پسرت روبه خدا میسپارم....

روز بعدش من تا شب درگیر بودم و وقت نکردم ،شب تو نت دیدم کلی اسکرین شات از طرف ازاده اومده بود برام . اینقدر بی حوصله هست نکرد تعریف کنه  چی گفتند همه رو عکس گرفته بود برام فرستاده بود. اولش با خودم گفتم کاش تلفنی صحبت میکردند حداقل نیروی صدا دلهاشون به هم نزدیک میکرد

ازاده سلام داده بود و تمام دیگه فرزاد انگار پروفایل تلگرام چک کرده بود عکس مردی ندیده بود . با هم صحبت کردند و تو جواب فرزاد که میخوام صدات رو بشنوم ازاده تمایلی نشون نداده بود . فرزاد حالش پرسیده بود انگار یک جوشش عمیق قلبی که چی شده چرا قیافت اینقدر داغون . (حالا چرت میگفت ها اون موقع اصلا ازاده قشنگ نبود الان دماغش عملیه اما فرزاد عاشق همون زشتو شده بودلابد) صحبت ها از حاشیه رسیده بود به خودشون که ازاده گفت من جدا شدم از شوهرم و از اینجا به بعدش منم واقعا خبر نداشتم

بله ازاده خانم بدون اینکه به ما بگه با مرد دیگه ای ازدواج کرده اونم با یک مرد بچه دار و البته ازدواج موقت . خانوادش هم د رجریان نیستند فرزاد که انگار کلی بهش برخورده بود که چرا به من زنگ نزدی و فلان و بهمان ازاده تمام حرفش این بود من فکر میکردم ازدواج کردی نمی خواستم زندگیت خراب کنم . دیگه فرزاد برگشته بود پرسیده بود الان میخواهی چیکار کنی؟

چرا از ایران نمیری برای یک زن تنها خارج از کشور خیلی شرایط بهتره (به نظر من منظورش این بود که ازاده رو ببره البته مستقیم نگفته بود) ازاده هم گفت من اینجا کار دارم و ترجیح میدم تو کشور خودم بمونم ...

صحبت هاشون خیلی زیاد بود دیگه بعد تعریف کردن ازاده از زندگیش فرزادم فقط گفت درس میخونه و... تو جواب چرا ازدواج نکردی ؟ گفت کیس مناسب پیدا نکردم ،دنبال زن عاقل میگردم بشینم زندگی کنم .

دیگه ادامش رسیده بودند به گلایه از هم . فرزاد کلی توپیده بود اره عشق ازدواج بودی چند ماه تحمل نکردی که من بیام مجدد، پاشدی با لج بازی خودت رو بدبخت کردی

ازاده هم گفت زندگی خودم بوده به خودم ربط داره . تو اگه من رو دوست داشتیبه حرف اون داداش یالغوزت نمیکردی

فرزاد: تو مگه تو اون شهر زندگی نمیکردی نمیدونستی چقدر این موارد عیبه ؟ مگه نمیدونستی با ابروی خودت خانوادت و من نباید بازی کنی چرا همچین کاری کردی. ازاده هم گفت من تعهدی بهت نداشتم ما فقط دوست بودیم . دیگه فرزاد گفته بود تعهد نداشتی پس من خر که اینقدر دنبالت بودم به همه سازت میرقصیدم واسه چی بودم چه نقشی تو زندگیت داشتم . جواب ازاده هم این بود . عشق دو تا بچه عشق نیست که تو داری خودت رو اذیت میکنی . وگرنه دوتا بچه بودیم با هم دوست شده بودیم و تمام ....

دیگه اخرهاش فحش و بدوبیراه بود این وسط فقط جمله ای از فرزاد خیلی قلب من رو سوزوند که گفته بود ازاده تو حتی اینقدر هنوز شعورت رشد نکرده بفهمی من 37 سالمه و تاالان ازدواج نکردم به یاد عشقم نتونستم کنار بیام کسی رو تو زندگیم جدی نیاوردم اونوقت تو میگی دوتا بچه ؟ من خبرم کی بچه بودم اون موقع سن زن گرفتنم بود من اشتباه کردم کلا تو رو نشناختم و ندونستم تو چی هستی ؟ که اینقدر راحت برمیگردی به من میگی بچه ؟؟ چرا این بچه اون موقع برات بچه نبود . نه تو کلا عقل نداری تو فقط جلو بینیت رو میبینی. ادم یکه بعد جدایی بره و مجدد موقت ازدواج کنه معلومه چی تومخش هست ...

اینم جواب داده بود زندگی شخصی من به خودم ربط داره و به تو ربطی نداره تو وخانوادت بیشعورین و از اینجور بد و بیراهها ....

من نمیدونم این دوتا چرا اینقدر توهین کردند به هم دیگه خوب؟ چه دلیلی داشت .. من خیلی از صحبتهاشون رو اینجا نیاوردم ولی قاطی بودند متاسفانه باز هم دوست خودم ها انگار شکست اینرو ادم نکرده بعد خوندن تمامشون که دیگه همدیگه رو به خدا سپرده بودندو فرزاد با ناراحتی خداحافظی کرده بود و گفته بود کاش اینقدر پیگیر نمیشدم سانیا شمارت رو بده ،لااقل ذهنیتم ازت خوب تر از الان بود . ازاده هم گفته بود تو عادت داری مزاحم دیگران بشی اون بدبخت اینقدر فشار اوردی به من زنگ زده وگرنه میدونه نباید از تو پیش من حرف بزنه و دیگه تمام خداحافظی کرده بودند...

تو تلگرام به ازاده زدم دیوانه ای تو؟ خلی ؟ پسره اینقدر دوستت داشت تو میگی بچه ؟ روانی به خدا .. گفت از مردها حالم به هم میخوره اگه راه داشتم سراغ هیچ مردی نمیرفتم و ... گفتم خوب چه دلیلی داره اینجوری برگردی بگی . اون هنوز ازدواج نکرده کیس مناسبی بود دوستتداشت . گفت نه و من از اول بدبخت بودم من عامل بدبختیم رو فرزاد میدونم اون ازدواج اشتباه از لج اون بود گفتم اخه دختر خوب میگی لج ؟؟؟؟؟؟؟ خوب چرا لج کردی الانم نباید اینجور جواب میدادی رعایت میکردی . گفت نه من دیگه نم یخوام چیزی برام تکرار بشه اونماجرا پایان داشت با ازدواج من الانم تموم شده هست برگشتن فرزاد هیچ معنی نداره و.... دیگه من نتونستم قاتنعش کنم . بعد گفتم خدانکشه تو روچرا رفتی همچین ازدواج گندی مجدد کردی. گفت من نمیتونم تنهازندگی کنم حتما باید یکی حمایتم کنه من نیاز دارم یکی نازم رو بکشه گفتم خوب یک نفر که میتونستی ایندت رو باهاش بسازی نه ادم یکه بچه داره و سختت باشه بعدا باهاش زندگی کردن . گفت چه اینده ای ؟ من نتونستم به فرزاد بگم تو دیگه چرا این مرد زن داره بچه داره زندگیش رو داره ....من نقشی ندارم که . دیگه من قاطی کردم زنگش زدم گفتم دیوانه تو واقعا باادم زن و بچه دار ارتباط داری افتخارم میکنی؟ بعد مردی که زندگیش پای توخر گذاشته رو پس میزنی ؟ چقدر دیگه تو احمقی . مگه ادم عقل نداره ؟ گفت نه فرزاد تموم شده . بخوام رابطه ای داشته باشم همه چیز رو میزنه تو سرم  .همون موقع هام اشتباهاتم میکوبید به سرم . گفتم داخه روانی اون ادم اون موقع جوون بود میخواستتو زن ایده الش بشی الان که نه . الان که یک بار فراق دیده اذیت شده اینکار نمیکنه . جدل ما به جایی نرسید ازاده انگار میخواد فرزاد و بودنش و از تو مغزش کلا پاک کنه و من همش فکر میکنم چرا؟

گفتم عزیز من اخه مردی که به زن و بچش داره خیانت میکنه به تو که زود خیانت میکنه تو رو خورد میکنه لهت میکنه ازت چیزی نمی مونه ها ..گفت نه خیلی باهام مهربونی میکنه زنش اذیتش میکنه و. دیگه قاطی کردم گفتم میدونی تموم اونهایی که وارد رابطه با مرد زندار میشند . تز فکریشون اینه که زنش بده ...یکی نیست بگه خیلی از شماها اسیب دیدین که شوهرهاتون خیانت کردند بهتون و شاید عامل جدایتون همون خیانت بوده بعد چرا الان از نظر شما زن طرف خوب نیست مگه تو خوب نبودی ؟ مگه همه چی تموم نبودی ؟ پس خودت رو توجیح نکن لطفا ...

فرزاد پسر بدی نبود و نیست. موقعیت داره همه چی داره ولی چه جوریه نتونسته دختیر رو خوب عاشق کنه که اون ترجیح میده روی هر شاخ و درختی بشینه اما تو سایه فرزاد نشینه ... شایدم ضعف از فرزاده

صحبتهای منم هیچ تاثیری نداشت . فرزاد رفت و ماجرا تموم شد دیشب دیدم تو فیس بوکش عکس چندین سال پیشش رو گذاشته و گفته به اشتباه باختم همه انچه نباید میباختم ......

دلم سوخت برای اولین بار برای قشر مرد جماعت دلم سوخت ...مردی که نتونست اینقدر عاشق کنه

 

دیررسیدن

ای لهنت به هرچی ایمیل هرزنامه هست که اومدنشون باعث میشه ادم از ایمیل مهم عقب بمونه . ایمیل یاهو من مال دوران دانشجویی کارشناسی من هست . یعنی من هرغلطی کردم بااین ایمیل بوده حتی اون چت های تو یاهو مسنجر....

حالا اینها هیچیش مهم نیست میدونید مهم چیه مهم اینه که این ایمیل من روزانه حداقل 100 تا میل میاد واسم از معرفی کتاب و اهنگ و سایت و.... تا چه میدونم راههای هک تلگرام و... چرت و پرت هایی که گاهی خجالت میکشم حتی پیش کسی باز کنم حالا این وسط یک مقاله من داده بودم به دانشگاه یو تایید اولیه گرفتم و... بعد از بس میل مزخرف میاد من چند روز بود ایمیلم باز نکرده بودم الان دنبال ایمیل دختر داییم میگشتم که دیشب زنگ زده عکس فرستاده ببینم ..دیدم که اون مقاله تایید شده چند تا تایید دیگه گرفته و من دعوت شدم برای یک کنفرانسی ...زمان اعلام حضور تو کنفرانس دیروز بوده . و من امروز دیدمش..........................

فکر نکنم راهی باشه .

شاید قسمت نبوده دیگه لابد

روزها ی بعد مریضی


من اومدم حالا نه که فکر کنید قبراق و شاد و سرحال ها نه . یکم کج و معوج و زارو مریض ...

روز یک شنبه که گفتم رفتم خونه تا شب فقط خوابیدم بعدم بیدار شدم از سرگیجه خودم رو تقویت کردم که البته باز هم حالم خوب نشد .و خوب روز دوشنبه رو تصمیم گرفتم بمونم خونه و استراحت کنم چون میدونستم با اون حال نزار برم خودم ضایع میشم و باید برگردم ...دوشنبه رو موندم خونه .البته چه خونه موندنی ساعت 11 یکی از دوستان زنگ زد چند تا کار داشت بعد گفت امروز جایی کار نداری .. گفتم چرا حالا امروز که خونه ام میخوام برم دنبال کارهای وزارت و .. که گفت بیا بریم ..رفتیم وزارت  که مسئول مربوط به کار من ندیدیم و بعدم رفتیم من یک سری موارد برای داروها میخواستم خریدم و یکی دوتا کار پستی انجام دادم . بعدش واسه یک پروژه که من واسطه شدم ..زنگ زدند اگه میتونی بیا پروژه که ببینیم چکار میشه کرد اینجوری بود که من مجبور شدم تا خارج شهر تقریبا برم ...البته تهران والا خارج شهرش کجا بود ها بوخودا... بعد هم عصر اومدم خونه خوب دوستم رو نگه داشتم این یک هفته و خیالم از بابت سنجد راحت بود. اومدم خونه و مشغول ساخت دارو ورسیدگی به سنجد شدم که تو این مریضی حسابی لوس شده و تا میبینه توجه نمیکنم میگه مامان دل دردم ...

بعد یک دوستم که مشکلی داشت و قبلا با شوهرش اومده بود پیشم (باردار نمی شدند) البته به واسطه دوستم هست ها . یعنی ایشون دوست مستقیم من نیست . بعد من قبل عید بهش دارو دادم ...یکم هم سربه سرشون گذاشتم که تو اردیبهشت هم با خبر نی نی بیاین پیشم ...بعد اینها الان باردار بودند ...مشکل از شوهرش بود و من فقط تقویت کننده دادم اون موقع هم مرامی گفتم حالا بچه دار شدین شیرینی توپ میگیرم ازتون و الان چیزی نمی خواد بدین به من...

بله روز 5 اردیبهشت جواب ازمایش خانم بعد 6-7 سال مثبت شده و اینها اومدند خونه ما دیشب وقتی گفت میایم پیشت کار دارم باهات با خودم گفتم لابد جوا ب نداده میخوان بیان یک داروی دیگه بگیرند . داشتم نگاه میکردم تو دفترم که چی دادم بهشون و چی ندادم ..

بعد دیدم ای بابا من همه تلاشم کردم دیگه الان چه غلطی بکنم .. گفتم لابد خدا نخواسته دیگه حقیقتش زیادی دپرس بودم . اومدند دیدم شیرین ی اوردندواسمون و جفتشون نیغشون بازه و گفتند ای بابا مریضی گفتم اره من و سنجد مریضیم . البته ویروس مون خوب شده دیگه ناقل نیستیم . یهو جفتشون گفتند خدا رو شکر وگرنه باید در میرفتیم . دیدم خانم اشک ش اومد که سانیا یک خبر داریم برات اساسی حالا من با دهن باز مات به رفتار این دوتا نگاه میکردم که دیدم شوهرش جواب ازمایش رو داد دستم ...هیچی دیگه جواب ازمایش دیدن من برابر بود با باز شدن دهن من به اندازه غار علیصدر .. یعنی دقیقا اینجوری بعد یک سری اصوات نامفهوم از دهنم در میومد خودم نمی دونستم چی میگم.....بله این دو صاحب فرزند شده بودند . البته من معتقدم اول خدا خواسته بود بعدم دلیل دومشون این بود که خودشون هم تلاش کردند رژیم رعایت کردند و..... و الان انگار یک ماه و اندی هست یک فسقل تو شکم خانم ..

حالا از شیرینی شون بگم که زیادی شیرین بود ..منظورم جعبه شیرینی نیست ها....بله از اونجایی دوست من میدونست که من قطعا بعد شنیدن جواب ازمایش مثبت نمیگم خوب به من چیزی بدین . شوهرش تو بازار هست و با میل خودشون یک نیم ست خیلی خوشگل طلا واسم اورده بودند...حالا لبخند گله گشاد من موقع تعارف کردن دیدنی بود . بله بنده صاحب نیم ست خیلی خوشگلی شدم که دستشون درد نکنه . فکر کنم رفته بودند از این خارج از رحم ها کار کرده بودند هزینه دکترشون کمتر درمیومد ....

الان از دیشب من باید حالم خوب باشه بالتبع ولی خوب نیست هنوز ضعف دارم و سرگیجه و... کاش این هفته به انتها میرسید من میخوابیدم و همه مریضی ها تموم میشد .....

کلاس های دانشگاه خدارو شکر این هفته تعطیل شد وگرنه با این حال و روز و وضعیت مرخصی دقیقا چ یبه سرم میریختم خدا داند


البته باز هم خدارو شکر که میتونم سرکارم بیام کاری هست که انجام بدم بازهم خدارو شکر که روزهای خوبی در پیش هست و ... خدایا به اندازه یک دنیا شکرت میکنم .

میدونم من کم صبرم ها میدونم زود میبرم ولی تو حواست هست به من به سنجد به همه چیز خدایا شکرت که اینقدر مهربونی خدایا شکرت که اینقدر لطف داری به من ...

مریضی خیلی خر است

مریض شدم خودم از سنجد بدترم ...

دیروز رفتم خونه دیدم که این بچه بعد اینکه از پوشک گرفتم برا اولین بار کلی لباس کثیف گذاشته تو خونه .. همه رو شستم دیدم تبش قطع شده یکم غذا دادم غذا دادن همانا و ...اب خوردن بچه پشت سر همانا و بالا اوردنش همانا .... بردم شستم بچم رو خودم هم دوش گرفتم و دورو بر مرتب کردم اومد بغلم اشک جمع شده بود میگفت مامان ببخشید که مجدد ..... تا سه بار همه جا رو شستم و اب کشیدم و خودم دوش گرفتم بعدش بهتر شد و باز دل دردشروع شد ...تا دیر وقت ماساز میدادم و روپام گذاشته بودم ...صبح بعد اذان باز اب خواست اب که خورد مجدد دیگه نا نداشتم شب تا صبح هم بیدار بودم میخواستم گریه کنم . لباس هاش عوض کردم وخونه زندگی مرتب کردم ...دوستم پیشش موند و من اومدم سرکار اینقدر حالم بد بود تو راه داشتم بالا می اوردم . نم یدونم خودم مریض شدم یا نه مال این شب بیداری ها بالا سر سنجد هست ..مدیر عامل قیافم دید برگشت گفت برو خونه رنگت مثل گچ سفیده ...بعد اینقدر خنگه چون فکر میکنه من شوهر دارم . برگشته به همکارم گفته شاید باردارند دارویی ندین حالش بد شه ...... حالا من چه جور توجیح کنم که همچین چیزی نیست اصرار هم داره احتمالا همین طوره چون تومماه گذشته هم این ماجرای حالت تهوع بودوو

فکر کنم مریم مقدس شدم ... از دست مدیر بی تدبیر و از دست خودم که نم یتونم راستش بگم....

میرم خونه دیگه نا ندارم ...

اشفته نوشت شنبه

من دارم بیهوش میشم . خوابم میاد . مرخصی ندادند بهم . میخوام خفه کنم همشون رو ...سنجدک یکم حال شبد میشه یکم خوب میشه این دیوانم میکنه این حالش این روزهاش؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خسته ام عجیب .. باید سرراهخرید کنم برای کوچولویی که تو خونه هست و میدونم دلتنگ منه...

و من عجیب دل تنگ سنجدکم و عجیب گریه میکنم پشت مانیتورم از این همه حجم دلتنگ یبرای سنجد . خدا یا خودت کمک کن خدای میدونم تو خیلی مهربونی و حسابی هوام رو داری میدونم و ممنونم ..

یک عالمه درس دارم و کار و زندگی و از همه شون عقب افتادم خدا کنه بتونم امشب انجام بدم ...

دستم ضرب دیده بود اینقدر بی توجهی کردم داره تیرمیکشه... یاد اردیبهش پارسال میوفتم یادتونه دستم شکست انگار این یک یدستم فقط خواست یاد اوری کنه ...

راست یماجرای ازادهو فرزاد رو میخوام بنویسم ولی خوب هنوز وقت نکردم یکم طولانیه و میخوام کل پیام هاشون تو تلگرام رو بنویسم براتون که اونم وقت میبره

شهرزاد رو دارم میبینم هنوز اوایلشم . کلی انتقاد کردم به این فیلم البته نه نوشته و داستان و بازیگرها نه من به زمان فیلم شک دارم امکانات و زمان با هم جور در نمیاد زمان مصدق میشه 28 مرداد 1332 ..ایا اون موقع مردم اینقدر شیک بودند؟ ایا امکانات اینقدر عالی بود؟ یکم با ذهنیت مغزی من نم یخونه اگر کسی اطلاع دقیقی  از تهران اون زمان داره ممنون میشم بگه شاید من اشتباه کردم .....

انتقاد پذیرم عجیب ،خبرهای خوب از دانگاه ما داره میاد یکیش اینکه اساتید محترم گفتند برای ارائهپروپوزال نهایی الان باید ارائه بدیم و تا سال اخر روش کار کنیم . من تا 4 سال دیگه مطمئنم که علم خیلی پیشرفت میکنه . قطعا منم نمی تونم مخترع باشم چه جوری پروپوزالم رو اونم تو جون انسانها الان بدم برا 4 سال دیگه ؟ یکم گیجکم گیج گیج..

برنامه ریزی اردیبهشت تاالانهیچیش درست در نیومده انشالله بقیش درست میشه ..خوابم میاد با زهم تاکید مینم