یک راه پیش روم بذار

نمی دونم دست تقدیر من چیست .....

شنبه از صبح بدو بدوی سرکارم داشتم تا عصر عصرم اینقدر سرم شلوغ بود زنگ زدم اژانس سنجد رو ببره خونه و من خودم دیر تر رسیدم ..دیگه تا رسیدم شروع کردم به شام پختن و جمع و جور کردن خونه که یک یاز دوقولوها زنگ زد با دوستش داشتند میومدند واسه دارو منم مشغول کیک درست کردن شدم ..اومد با دوستش فبوی کیک دراومده بود گفتم بمونید کیک بخورین بعد برید .دیگه موندن کیک و چای و میوه خوردن و بعدش رفتند ...

به دوقلوها گفتم شام ندارین بیاین اینجا . چون واسه درمان یکیشون باید میومد . دیگه گفت پس ماشین ریش تراش میاریم موهای سنجدم کوتاه کنیم . گفتم باشه بیاین ..

مشغول جمع و جور شدتم و شام اماده شد که دوقلوها از راه رسیدند شام خوردیم موهای سنجد کوتاه کردند دیگه سنجد رو بردم حمام و بعدم درمان یکیشون انجام دادم .....دیر وقت بود که رفتند خونشون ...

منم سنجد رو خوابوندم ،دوستی دارم که خوابگاهشون مشکل داره و خوب میاد پیش من هر از گاهی انصافا خوب هم هست سنجد رو زیاد میسپارم دستش دیگه دیشب بهش پیام دادم اگه کار نداری صبح بیا سنجد دیر خوابیده زود نبرمش مهد گفت باشه صبح اماده دم در بودم که  رسید .منم اومدم سرکار ....

اونم رفت خونه خوابید زنگ زدم تا 11 با سنجد خواب بودند و امروز سنجد خان دررفته از مهد کودک و تو خونه نشسته ...

صبح که داشتم میومدم ،پیام های راهی رواعصابم بود گفتم که به خواهرش پیام دادم که چرا برادرت اینکار میکنه و....

دیگه امروز صبح رفتم تلگرام خط دیگم که دیدم جواب داده باشه میرم بندر پیش راه یچشم هرچی تو بخواه یحرف میزنم باهاش . تو چرا ناراحت میکنی خودت رو

دیگه زدم ممنونم ..که ان لاین بود جواب داد .

تو راه صحبت کردیم من کل مکالمه رو اینجا میذارم من هیچ تصمیمی ندارم ونمی گیرم ...خواهر راهی همون نسرین هست من با بقیه رابطه ایندارم فقط نسرین

اول اینکه حالم رو پرسید و گفت تو کانال عضوت کردم لباس خواستی بگو برات پست میکنم . گفتم لباس فروشی زده اونجا .

گفتم ممنون از لطفت

گفت داداش من هیچ کاری نمی کنه چون تورودوست داره .

منم گفتم ببین نرسین چرا چرتو پرت میگی داداشت رفته زن گرفته خودش گفت تو گفتی همه دیدیدم . چرا اینجور میگی؟

گفت داداش من از تو نیم گذره . ماجرای اون زن هم بود ،ولی نه اونقدر که این داشت تو روحرص میداد .نه اینجوری نبود زنی بوده و ما باهاش بحث کردیم . اینم ولش کرد وسط دعواها هم دختره برگشته گفته من حاضرم زن دوم باشم . راهی گفته نه زن من همین جوریش فهمیده غصه میخوره اگه واقعا تو باشی ف دیگه هیچ یبه هم میریزه . من نمیخوام ....

دیگه قبل عید ما تمومش کردیم ماجرای اون دختر رو ..

بعدم وقتی تو پیام دادی واسه پاسپورت به راهی گفتیم گفته اشکال نداره من پاسپورت و اجازه خروج سانیا و سنجد رو میدم بذار برند . اگه درس میسخونه اگه هرکار میکنه بره ولی برگرده نه که همیشه بمونه .... بعدم گفته من بمیرم زنم طلاق نمیدم ولش هم نمی کنم.

میگفت ما خیلی گفتیم با قضیه این دختر سانیا برنمی گرده . گفته  برنگرده هم من طلاق نمیدم . اون کافیه بگم سنجد ..دستو پاش میلرزه میمونه . من سنجد رو زاش نمی گیرم ولی زنم طلاق نمیدم . زن دیگه هم نمیگیرم...

گفتم نسرین اخه این حرفه داداشت میزنه ؟ به اون چه ربطی داره ؟ سه سال اون رفته دنبال زندگی خودش منم دنبال زندگی خودم ...بعد الان اینجور میگه .؟ که چی ؟

نسرین گفت : خواهش میکنم برگرد . گفتم چ یمیگی واسه خودت . گفت فقط اشتی کنید برنگشتی هم برنگشتی فقط اشتی کن . راهی میبینه تو محل نمیدی زندگیت خوبه . عکس هات میبینه هرروز جوون تر میشی . قیافت هم بهتر شده

راستی چیکار کردی خوشگل شدی؟

گفتم خوشگل بودم ...گفت : اره ارواح عمت .نه یک کاری کردی خیلی خوب شدی . هر کار کردی خوب شدی . نوش جونت

میگفت اون گاها میخواد رو اعصابت راه بره که تو یادت نره راهی هست...

میگفت به تو پیام داده  تو هم اینجور گفتی من بهش هیچی نگفتم دیدم روز بعدش خیلی اعصابش خورده اخر گفتم چی شده ؟ گفته به سانیا گفتم طلاق میگیری میری ازدواج میکنی . واضح نگفته ازدواج نمی کنم . فقط گفته تو اولیش بودی چه خیری داشتی بعدی بخواد  خیر داشته باشه واسم از همتون بیزارم ..نم یدونم منظورش اینه تو زندگیش کسی هست یا نه ؟

نسرین هم گفته نه اون درگیر بچش . کسی نیست تو زندگیش چون ادمی نیست خیانت کنه.

گفتم من با هرکس باشم خیانت نیست چون داداشت کرده اینکارهارو . گفت اره ولی میدونم نیستی ..

بعد تازه چندتا استیکر فرستاده که عروس ننم میشی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

یعنی نسرین کم داره فقط همین غیر این هیچی نیست به خدا....

من دیگه عاصی شدم از دست نسرین و راهی و خانوادش ....

از این همه اتفاق و حرفهای عجیب ....

من یک روز باید برم بندر و گندی بزنم به این مرد و برگردم....وگرنه این اصلا ح نمیشه ..

نمی دونم دارم دیوانه میشم

امروز رسیدم سرکار سرم خیلی شلوغ بود ولی من تو هپروتم ... نمی دونم این قصه تهش چیه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سنجدک من


سنجد یک دونه من خیل یلوس هست خودم میدونم ولی چه کنم یک دونم هست و طاقت ندارم با همه اصول اخلاقی ح سمیکنم یک جاهایی زیادی دیگه سوسول میشه ..چون تا به جایی میخوره کلی قال و قیل میکنه...چند شب پیش تو خونه موقع بدو بدو پاش به پایه مبل گیر کرد خورد زمین اینجور مواقع زیاد محلش نمیدم . دیدم میگه وای دیگه نمی تونم راه برم .گفتم بشین بچه چرا الک یمیگی یکم نازش کشیدم ولی نه زیاد . برگشت گفت باور نکردی خنیددم و گفتم مامانها اگه بچه ها خیلی دردشون بیاد اوونها هم دردشون میاد . چرا پام ردد نکرد پس خیلی بد نخوردی ..باور کرد و رفت دیشب شلوارش رفته بود بالا یکم پاش کبود شده بود قلبم ددر گرفت پاشو بوسیدم تو خواب میگه مامان پاهات درد گرفته مگه.....

این روزها هرچی به شمیگم میخواد به حرفم گوش کنه میگه باشه مامان هر چی تو بگی ...و من میخوام بخورمش . قربون صدقش میرم بغلم میکنه . تو جواب هرچیز من برمیگردونه به خودم میگم چرا میگه حرف بچه ها با مامان ها یکی هست...

واسه تولدش ذوق داره .هرهوز پیشنهاد میده اون رو زمیگه مامان نمیشه کیکم مثل تو باشه میگم یعنی چ ی؟ میگه شکل مامان . چون همیشه میگی سنجد من بخورمت  ..حالا من میخوام مامان بخورم ...

سنجد مهربون من وقتی لباسش رو کثیف میکنه میگم ببر تو حموم خودت بشور میبره و اب بازی میکنه خودش هم خیس میکنه کلش رو تحویل من میده تو جوابم هم میگه..ممان شستم ببین همه لباسها رو...

صبح بهش میگم برو عینک من رو بیار رفته اورده میگه چرا من عینک ندارم. میگم خوب چون چشمهات ضعیف نیست. میگه از بس دخت ربدی هستی به حرف مامانت گوش نکردی عینیک ی شدی . بس میچسبی به تلویزیون...!!!!!!!!!

تبلتش رو ازش گرفتم تنبیه و البته اینکه زیادی باز یمیکرد روز یک یبار سراغش نمی گیره ..کم کم میخوام درش بیارم براش کاش بدونه نباید دیگه اغاق کنه امان از سر به  هواییش.

میاد بغلم میکنه و خوب ناز میکشه بعد میگه مامان بستی بهم میدی !!!!!!!!!!!!!اینجوری که من گوشهام دراز میشه و یک موقع میبینم فریزر خالی شد از دست وروجک ...

صبح بیدار شده و میگه مامان بریم مهد خاله مرجان من نباشم صبحانه نمی خوره همیشه هم میگه سنجد من یک روز تورومیخورم .دلبریش واسه من کم بود به بقیه هم منتقل شد ..

هنوز کفش و لباس تابستونی نگرفتم خداهم انگکار از دل من خبر داره هنوز هوا سرده سرده

من کلاهدوست دارم پسرها زینت دیگه ندارند ..وقتی برده بودم پیش استادم گفت پسر کلاه دوست دارهیا مادر ؟!!!!!!! گفتم من دوست دارم اون شکایت نداره . گفت مادرهای مهربان جزئیات فرزندشون در نظر مییگرند...نیمدونم چرا از اون روز میخوام عینکم برا بچم بگیرم جو عاطفی گرفتتم عجیب ها..


اسمان همیشه ابری است


یادتونه گفتم من تعطیلات استراحت نمی تونم بکنم . بله نمونه مثال میزنم...

روز 5 شنبه رفتم خونه و با سنجد نهار خوردیم و عصری با هم بازی کردیم و رفتم کیک درست کردم تصمیم داشتم حسابی به سنجد برسم . دوستم که دکتری امتحان شرو قبول شده بود زنگ زد که سانیا کجایی به فریاد برس . قرار بود یکی از کارگاهها و... رو من براش انجام بدم نمونه کار ببره ولی فکر میکردم واسه دوهفته دیگه هست نه الان ...

بعد زنگ زد که کلی کارم مونده واسترس گرفتم ..گفتم باشه عزیزم بیا خونه ما ببینم چ یمیشه . از اون طرف مارد شوهرش هم مریض بود و چون سنشون بالاست قرار بود برم بهش سربزنم ...عصری سنجد رو خوابوندم و کارهام کردم که دوستم اومد با خرواری فایل ..فایلها رو وریختم رو لپ تاب و رفتیم خونه مادرشوهرش اون رفت از اونجا ومن موندم خونه ماردشوهرش به درمان .دیگه دوستم زنگ زدکه بیا سنجد بیدار شده ..برگشتم خونه و نشستم پای کارهای دوستم سنجدم خوابیده بود دیگه داشت اذیتمون میکرد دوستم نیمه شب اومد خونه یک سری کارهارو بگره ببره اینقدر استرس داشت دیگه نمیتونستم اصلا کنترلش کنم. تقسیم بندی کریدم اون یک سری کارها منم یک سری انجام بدیم صبح برسه به پرینت . دیگه سنجد خوابوندم دوستم رفت ..البته هنوز دوستم نرفته بود جناب راه یپیام داد  .پاسپورتت رو گفتند خودت باید باشی به من نمیدهند . و بعدش هم پیام داد هرچی فکر میکنم چرا حضانت بی قید و شر طبدم چرا طلاق همین جوری خوبه ..بعدا سنجد بزرگ شد یک کاری میکنیم ...

خوب میدونستم این پیام رو واسه دوستم بخونم نه تنها مصاحبش رو گند میزنه که حرص هم میخوره ..هیچ ینگفتم .گفت سانیا کی بود گفتم تو واتساپ پیام داده دوستم . گفت چرا رنگت پیردی گفتم بهش بدهکارم ..پولش رو میخواد ..گفت ندار یبدی ؟ گفتم چرا ولی فردا تعطیله حوصله بانک ندارم....دیگه سریع دوستم رو رواه انداختم بره ...

سنجد خوابوندم . خودم نشستم به فکر کردن . البته همون موقع که راهی پیام داد زدم وقت ندارم الان بعدا راجع بهش صحبت میکنیم.

دیگه براش زدم فکر کردی با بچه طرفی 3 ساله رفتی هیچی به هیچی بعد الان میگی طلاق نمیدم حضانت نمیدم . فکر کردی چه خبره چرا اذیتم میکنی و کاملا محکم گند زدم بهش

کارهای دوستم انجام دادم دیگه هوا روشن شده بود که خوابیدم..با فکر یمشوش خوا براهی رو دیدم ...صبح از خوا ب بیدار شدم . صبحانه سنجدک دادم و نشستم کارها ی دوستم انجام دادم . میخواستم اون اوضاعش خوب بشه ولی دروغ نگم اعصابم خورد بود .البته از یک جایی خوشحالم دیگه ادم قدیم نیستم .نه گریه نه زاری نه تصمیم عجولانه ..تو همین حین به خواهرش پیام دادم ببین براردت رفته زن گرفته هرکار خواسته کرده نوش جون شتونسته کرده ولی من هم نمی ذارم اینده من و پسرم اینجور به تاراج ببره ...

اونم جوابم رو تا همین الان نداد .

کارها تموم شد دوستم زنگ زد ک من کلاس زبان دارم فاینال پرزنت پیش استاد میخوام برم میای بریم پرینت این مدارک بگیری گفتم باشه .دیگه سنجدک رو بردم خونه مارد شوهرش و رفتیم پرینت ها رو من گرفتم دوستم رفت به کلاسش برسه ...منم زود و تند رفتم کارها انجام دادم دیگه واقعا داشت عصر میشد مدارک رو جمع کردم و رفتم دنبال سنجد و بچه تو خواب اوردم خونه .کلی سفارش دارو داشتم انجام دادم .در همین حین راهی پیام گذاشت که شاید رفتی ازدواج کردی وبچه برید خونه شوهرت هزار بلا به سرش اوردی . منم قاط زدم گفتم تو این سه سال اگه میخواستم بلا بیارم میاوردم بعدم من این همه واسه این بچه سختی کشیدم این بچه نکن نقطه ضعف من این حق منه ..تو اینقدر بی شخصیتی نمی گی بچه میخوام ببینم میگی نه طلاق نمیدم حضانت نیمدم تو میدونی تا 7 سالگی این من 35 یالم تمام میشه با خودت میگی اون موقع شاید دیگه کسی خواستارش نشد ..میزارم بمونه و پای بچم بشینه از طرف ی هم میگی خوب یک جورهایی باز هم زن منه دیگه افتخارش واسه منه . بعد راهی پیام داده با تعهد اینکه طلاق نمی گیری از ایران هم خواستی بری برو.....با بچت برو...داشتم دیونه میشدم گفتم ببین توکه مثلا زندگی اول بودی اینقدر ادم بیخودی هستی من ریسک رو نفر بعدی نمی کنم چون همتون سرو ته یک کرباسین بهتره این قائله رو ختم کنی حضانت بی قید شرط بچم بدی و از زندگیم بری بیرون وگرنه منم اذیتت میکنم.گفت با مهریه نمیتون ی؟ دیدم نه پررو شده .گفتم اینقدر راه هست مهریه فقط یک راهه

هیچی دیگه حسابی اعصابم خورد شد دیدم سنجد بیدار شد الان که به بچه گیر بدم ..گفتم بیا بریم پارک...رفتیم تو پارک یکم بازی کردیم و کلی عکس از خودمون درکردیم.....حسابی خسته شد سنجد و اومدیم خونه رفتیم یکم خاک گرفتیم با گلدون کوچولو واسه تخم سبزی های سنجدک ..اومدیم خونه تو گلدون ها سبزی ها رو کاشتیم و سنجد قرار شد هررروز اب بده بهشون ...تا سبزی بدهند ..

بله شب ما کشاورزی هم نمودیم...

دیگه رفتم پی خون هتمیز کردن و شام سنجد و البته حموم بردنش تمام کارها که تموم شد دیدم سنجد بالشتش رو زده زیر بغلش مامان خوابم میاد البته با کتاب قصه !!!!!!!!!!!! هیچ یدیگه بچم خوابوندم بعد نشستم به اماده سازی بقیه سفارشات دارویی و یکم هم مطالعه و جمع و جور کردن خونه یهو دیدم ای وای من شد سات 3 صبح و من هنوز بیدارم .خوابیدم وصبح اومدم سرکار .

میدونم راهی هیچ کار ی نمیتونه بکنه چون خدایی هست که محکم نگهم میداره  . میدونم خدا بمنه .میدونم همه اینهارو ..ویل یک غم نشسته تو وجودم اخه چرا راهی با من همچین کاری میکنه ؟ چرا ارهام نیم کنه.سه سال که بحث طلاق ما باز هست سه سال من سکوت کردم خیلی سکوت ولی این مرد هزار مدل باز یسر من دراورده .سه سال بچم به دندون کشیدم ..الانم فقط میخوام ازاد باشم خسته شدم از سنگینی این ازدواج بعد برمیگرده اینجور میگه .

نگران ازدواج مجددمنه؟ من رو نمی شناسه ؟ فک رمیکنه اصرار من برای طلاق واقعا واسه ازدواج مجدده ؟ اینقدر بی عقل اخه؟ با خودش فکر نمی کن این زن اگه واقعا قصد هرکاری رو داشت تو سه سال گذشته انجاممیداد نه الان ....

خدایا طبق معمول توکلم به تو هست امیدم به کرامتت که خودت همه چیز رو درست کنی..خدای من چشم انتظار مهر توام ..خدا یکرامتت ثابت شده ولی خواهش میکنم ارامش من و پسرم رو ازمون نگی رخدای من خدای مهربون من

 

روزهای خوب


 

 

دیروز یکم زودتر از شرکت رفتم بیرون گفتم میخواستم یکی از دوستان عزیز رو ببینم از گروه تلگرامیمون البته قبلش کارم رو انجام دادم بالاخره مدیر عزیز یکم کنار اومد و من رو بیخیال شد از جنگ پاچه هامون....

اومدیم باایشون رفتیم بیرون دیدمشون و بعد هم سنجد و دوستم از مهد اومدند تو مسیر که بریم پیش استادم این مهد سنجد من رو دیوانه میکنه ..چون اعتمادی به هوای بهار ندارم خیلی لخت نمیفرستم بچه رو دیروز هم با درنظر گرفتن اینکه سنجد عصر قراره استادم رو ببینه صبح یک بلوز استین کوتاه تنش کردم و شلوار مهمونیش رو. از روش هم سویی شرت بهاره . بعد دوستم رفته دنبالش بچه رو با همون بلوز دادندو سوییشرت مونده مهد کودک اخه یکی نیست بگه اینقدر بی نظمی اصلا خوب نیست . تصمیم داشتم سنجد رو بذارم همین مهد بموهه سال دیگه هم ولی الان که میبینم اینکارهاشون رو واقعا دلم سیاه میشه . مربی خود سنجد فوق العاده هست. مدیرش هم عالیه هر چ یبگم کم گفتم .مربی زبانشون هم که عالیه تو پیشرفت این بچه موثره ولی این مسئولین و خدم وحشم بقیه نه .دیشب به مدیرش تو تلگرام گفتم که همچین چیزی و عذر خوایه کرد گفت حلش میکنم...

حالا بگم از استاد عزیز،مارفتیم مطبشون بنده خدا زود هم اومده بود و صحبت کردیم با هم خیلی حرف زد بن ها رو داد و کلی راهنمایی کرد گفت از یکی از استادها شنیدم که خیل یدرگیری واقعا فتخار میکنم بهت ...من تو دانشگاه حرفی از تنهایی و ... نزدم همه فکر میکنند همون ماجرای همسر تو جنوب و ...هست

ولی خوب باز هم استاد برای مادربودن و اینکه بچم چقدر سرو زبون داره و خودم خوب دارم جلو میرم . میگفت ترم پیش تعجب کردم اینقدر خوب جواب دادی چون کلاسها رو نمی اومدی ...ولی موقع امتان دیدم خوب جواب دادی تموم اون سخت  گیری نیومدن کلاس و بقیه یادم رفت ..واسههمون 20 دادم بهت . گفتم یعنی نگرفتم 20 ؟ خندید و گفت چرا ولی قرار بود عدم حضور و .. رو من 2 3نمره کم کنم دلم نیومده و....

بن ها رو گرفتم لیست کتابهایی که باید بخرم کلا هم بهم داد و تو فلش هم چندتاپی دی اف استادها و خودش ور داد  بخونم البته گفت از استادها اجازه گرفتم و برات اوردم چون آقای فلان ی استاد عزیز که چند باری سنجدک رو دیده بود و گفته سختشه خیلی دوست دارم کمکش کنم ولی از اونجایی خانم یهست که خیلی سخت میاد بگه و بیشتر همون ریکوردر و از بچهها میگره . دیگه اتساد عزیز حسابی لطف کرد و در نهایت هم گفت یک کار فلان داریم انجاممیددیم . چون تو مهندس یهم هستی خواستی با هم رو این پروژه انجام بدیم .فایل ها رو داد که من مطالعه کنم خبر بدم . اخه یکی نیست بگه استاد من رو چی دید ادم اهنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ منم ادمم به خدا با این همه مشغله گفتم برات تازه پروژه لقمه میگیری قول ندادم بهش البته یک چیز باحالی گفت .رو 3-4 تا از درسها روم حساب کن واسه پایان ترمت چون حضرات رو میشناسم و با این کار به اونها هم میگم ...

حالا توکل هب خدا من نه وقت دارم نه  حوصله ..

از پیش استاد اومدیم دیگه مستقیم با اون وضعیت سنجدو بارون اومیدم خونه . بعدش سنجد شام خورد و چون امروز من باید میومدم شرکت تا ظهر قرار بود پیش دوستم بمونه گفت خوابم میاد مامان من رو بخوابون .....

دیروز دوست عزیز تلگرامیمون،زحمت کشیده بود از نمایشگاه کلی کتاب کودک واسه سنجد خریده بود . سنجدک کلی ذوق کرد و گفت مامان شبی یک دونه واسم بخون ..حالا دیگه من شهرزاد قصه گو شدم قصه های اختراعی خودم رو و حالا کتابهای قصه رو....

تولد سنجد با یک هو به عقل رسیدنم من یک هو نتیجه گیریم میخوام بندازم تعطیلات وسط خرداد چون مهمونهام راحت تر بیان و از اون مهم تر اینکه تو ماه رمضون خسته نشم چون واقعا جونی نمی مونه برام .حالا باز هم باید فکر کنم ببینم چه میشه کرد ......

برنامه نمایشگاه کتاب مونده اخر هفته بریم...خدا کنه بتونیم ..

خدای من خدا یمهربونم نیمدونم چه جوریه کرامتت یانقدر قشنگه واسم این همه کمک به من عالیه خدایا ممنونم ازت به خاطر همه چیزخدایا ممنونم به خاطر سنجد به خاطر کمک های بی شائبه ات تو زندگ یمن .

خدایا ممنونم برای تن سالم من ...خدیا ممنونم که هرجا گیر میکنم یا مسئله ای پیش میاد خودت میدونی من قادر نیستم به حل چیزی و خودت با کرامت خودت حل میکنی واسم خیلی عجیبه خدای مهربونم میدونم بهترین ها رو برام در نظر داری خدای من دست یاری تو را همیشه میطلبم و همیشه ممنونتم ....

گذاشتم کنا ر کینه هام رو


یا من گرممه یا این روزها حسابی گرمه نمیدونم والا ...

من خوبم سنجدم خوبه خدارو شکر میگذرونیم ...از دوشنبه همش سرم شلوغ بوده حالا یا مریض داشتم یا خودم کارهام انجام میدادم یکی دوتا قول ساخت دارو داشتم برای یکی از دوستان باید بفرستم هنوز اماده نشده ...کلا دارو گیر اوردن و ساختن تو تهران سخته و بسا بسیار مصیبت جانگداز والا به خدا

مهد سنجدک کلاس شنا گذاشته خصوصی میبره و میاره بچه رو قیمتش از نظر من زیاد بود از اونجایی که کلا هرهزینه ای از نظر من زیاده (خخخخخخ. خوب راست میگم دیگه) ..زنگ زدم با یکی از دوستان مشورت کردم . خوب راهنما ییش خوب بود و گفت بذار خوبه . دیگه غریق نجات سنجد اومد ...حالا انشالله برم خریدهاش روهم بکنم میفرستم اموزش شنا رو، بچه بره یکم شاد بشه من که وقت ندارم خیلی ببرمش بیرون اینجوری دوماهی رو مشغول میشه و بعد هم میتونم با کسی بفرستمش استخر چون وقتی اموزش ببینه دیگه ترس ازغرق شدن ندارم براش .

من دیروز از پول گذشتم فکر کنید چه کار عظیمی . من طبق قرار سه شنبه ها کلینیک باید میرفتم زنگ زدم به پزشک کلینیک گفتم متاسفم کنسل کنید و من نمی تونم بیام کلی غر زد که چرا پاشو بیا و مریض زیاد نوبت دادم تو حرفشم برگشت گفت مریض ها ی من رو بر زدی رفته حالا نپیچون گفتم واقعا نمی تونم بیام .. یکی از دوستان رو فرستادم اونم رفت وقتی برگشت امواتم رو فحش داد. چون مریض ها همشون دارو میخواستند و همشون مشاوره داشتند که این دوستم غیر عملیات یدی و مکانیکی هیچی نمی دونست و انگاری ضایع شده بود مریض ها هم قرار شد هفته دیگه بیان . حالا دلیل اصلی نرفتنم سنجد بود با اینکه من تمام تلاشم رو میکنم بچم کم نذارم ولی خوب متاسفانه چون مریض تو خونه زیاد میاد و هرروز این قضیه هست سه شنبه ها هم کلینیک تا شب و بعدش مریض تو خونه . درسته روابط سنجد عالی شده و خدایی دیگه مشکل کمبود یک مرد که باهاش بازی کنه رو نداره قبلا داشت ولی از وقتی دوقلوهای عزیز میان و یا هرشب وحداکثر یک شب درمیان خونه ما هستندو حداقل یکی دوساعتی با سنجد بازی میکنند طوری که بیچاره ها وقت رفتن نا ندارند بس که سربه سر این گذاشتند ولی تمام اینها دلیل نمیشه من یادم بره دسته گلم نیاز داره مامانش خونه باشه و حواسش بهش باشه ...اینجوری بود که دیروز نرفتم البته روز دوشنبه هم بعد سرکار یکی از دوستان میخواست من رو ببینه گفتم میشه نیای خونمون بریم دنبال سنجد بعد بریم پارک و من و شما صحبت میکنیم سنجد بازی کنه .اونم خوشحال شد و ما رفتیم پارک و سنجد بستنی خورد و بازی کرد حسابی ها.....

دیروزم رسیدم خونه به سنجد خوراکی دادم و همزمان داشتم دارو درست میکردم حس کردم چقدر سنجد دوست داره کنارم بودن رو طوری که خسته شد و وقتی صدای بچه از پارکینگ اومد گفت برم گتم برو رفت تو پارکینگ بازی کردن با نوه همسایه ...

البته دوقلوها زحمت کشیدند اومدندو یک اسباب بازی هیجانی از این ها که تو اسمون پرواز میکنه خریده بودند براش هیچی دیگه دیدند خونه کوچیکه باسنجد رفتند فضای باز پشت خونه تا این هواپیمای دست ساز رو هوا کنند ....

یادتونه وقتی اومدم تهران تو شرکتی کار میکردم که خوب اذیت شدم وواقعا دیگه نمی خوام یاد اون روزها بیافتم چون ازار بدی بود . هم مالی  هم روانی و خوب جسمی هم دوماه کامل من عفونت گوش داشتم ، من خیلی اذیت شدم هنوز باهام تسویه نکردند .و اینکه باامیدی اومدم تهران و سر دوماه کل زارو زندگیم به هم ریخت  . ولی خوب از اونجایی معرف من اشنا بود منم تو رودربایستی و یک سری فضایل اخلاقی نتونستم حرفی بزنم به اشتباه و درست کارم هم کار ندارم ....اما اون مدیر گرامی که یادتونه با من مشکل داشت و الحق اون مدت تا تونست تازوند و گاها اشک من رو دراورد . چند وقت پیش مشکلی داشت زنگ زد سانیا خانم به دادم برس که کبدم چرب شده و اینها منم بهش یک سری پرهیز و رژیم دادم و خوب دارو هم براشون دادم و البته نتونست بیاد ببره باز هم من سرراهم یک روز صبح بردم دادم به بچه های شرکت و رفتم و... دوشب پیش زنگ زد میخوام بیام جهت درمان گفتم امشب وقت ندارم و بهت خبر میدم تا اینکه دیشب اومد ،یعنی نتونستم بگم نیا .گناه داشت مسئله شخصی من ربطی به مریضیش نداشت دیگه اومد و نشستیم به صحبت البته درمانش انجام شد ها ..دیگه یهو دیدم برگشت گفت میدونی من خیلی اشتباه کردم شما خیلی به من گفتین که نکنم اون کارها رو قاعده بذارم واسه شریک هام . من چند باری دیدم خیلی به هم ریخته هست تو عالم همکار ی و با درنظر گرفتن اینکه ایشون رییس من هستند گفتم سعی نکن زندگیت رو قاطی کار کنی خیلی وقت میذاری سعی میکنی پرستیژ شرکت رو حفظ کنی ولی خوب همیشه این روش جواب نمیده یک دست صدا نداره  .تعهدات باید بین همه باشه و از این حرفها ... که حالا مدیر عزیز قدیمی ما رسیده به نتیجه چند ماه قبل من با اون همه تجربه ...بعد بهم گفت من جدا شدم از شرکهام اگه تمایل داری بیا میزان حقوق و بقیه هم با خودت ..خندیم و گفتم مهندس حالا بذار باقیش صاف بشه این پیشکشت . مودبانه رد کردم . مدیر عزیز شاید دوست خوبی باشه برای مشورت باهاش که البته فکر کنم برای اون نه من . ولی اصلا مدیر خوبی نیست . ولی من دیشب تمام بدیهاش رو یادم رفت و موقع دارو دادن تمام تلاشم رو کردم خوب دارو بدم بهش ،من به قسم نخورده بقراطم معتقدم .........................

امروز عصر دوتا قرار مهم دارم ...یکیش با یکی از دوستان گرامی و عزیزمون و یکی دیگه هم با استاد گرانقدر که برم بن های نمایشگاه رو از مطبشون بگیرم و البته ایشون گفتند پسرت رو هم بیار ببینمش ها . البته قبلا سنجد رو دیده تو دانشگاه ...منم گفتم باشه حالا باید عصری دوستم سنجدرو بیاره تو مسیر که با هم بریم دفترشون  ....اخر هفته هم اگه خدا بخواد با دوقلوها قراره بریم نمایشگاه کتاب البته اگه این دوقلوها نزنند زیرش و ما واقعا بتونیم بریم ....

چون شدیدا کتاب میخوام والبته امروز راهنمایی استاد گرانقدر رو...

خوب من برم به امور محوله در شرکت برسم که باز الان با مدیر عزیز باید ،جنگ کنیم جنگ ما چیز خاصی نیست ولی عجیبم نیست کار هرروزمون ..خودتون رو ناراحت نکنید