اخر هفته ام میگذرد

گفتم من شانس استراحت ندارم یکی از اقوام زنگ زده اخر هفته رو میخواد بیاد تهران قراره برند جایی میخواد شب خونه ما بمونه ...جزو کسانی هست که میخواد نظرش بهم تحمیل کنه منم تمایلی ندارم به اینکار ولی خوب چاره هم نداشتم ...بهش گفتم دیگه نباید نظراتت تحمیل کنی امیدوارم فایده داشته باشه ...

کلی دارو باید بسازم که با این حساب فعلا معلوم نیست بتونم ...کلا کار و زندگیم به هم ریخته

گفتم من خستم خستگی داره تو تنم میمونه  ...

امروز از صبح تا عصر جلسه داشتیم الان تموم شد دارم میرم خونه ....

امشب مریض دارم حال ندارم ...به مناسبت عید قول دادم به سنجد پیتزا بدم و ببرم بیرون امیدوارم بتونم وقت کنم و...

کلی نوشته دارم حرف دارم دعا کنید برام کلی کار دارم باید انجام بدم ...

عیدهمه هم مبارک

پراکنده نوشت

خستگی کار و این روند باقی مونده از مریضی با من داره خودش تا ته هفته میکشونه

گفته بودم از محل کار جدیدم مینویسم وقت نشده ولی چند تا چیز میگم . مدیرم حالش خوب نیست چون هرروز یک جور من رو گیر میندازه ..همیشه هم  بد نیست ها خیلی میزنه تو پرو پوز من.

قرارداد نبستم هنوز عملا من پادر هوام .

وزارت من میرم اونها نیستند اونها هستند من نیستم

یک کارهای متفرقه کاری کردم خوبه نمی دونم بده نمیدونم نشستم دست به دامان خدا که خوب باشه

سنجد وروجک شده هنوزم چیزی بهش نگفتم ولی احتمالا قصه بگم قصه خوب و دنباله دار شایدم شد شهرزاد قصه گو والا

اخر هفته یک استراحت و خواب اساسی نیاز دارم دعا کنید بشه . قرار بود یکی دوتا مهمون از شهرستان برام بیاد انگاری کنسل

کلی کار دارم باید انجام دارو باید بسازم و.... همش به امید دوروز اخرهفته هست .

دیشب کیک پختم عالی شد مهمون سرزده اومد برام اوردم گفتند از بیرون خریدی . وای دهن من مگه بسته مید از ذوق

شلوار ندارم بپوشم سرکار ،شلوار لی ندارم ،کفش راحت یهم ندارم . کتونی های چند سال پگیشم میپوشم بدبختی اینجاست حال ندارم برم بازار خرید و.....

میخوام لباس تابستونه سنجد بگیرم....نمی دونم کجا اف زده خبر ندارم احتمالا تو بین خرید های وسواسی سنجد برا خودم هم کفش و شلوار بگیرم.

رفتم ترمیم ابروهام ...                         اینقدر مزه داد پول ندادم ترمیم اولش برام رایگان بود

4 قسمت اخر شهرزاد ندیدم میخوام ببینم ...

الان کلی کار دارم حوصله ندارم انجامش بدم ..

یک ادم مهم مریض شده میخواد بیاد خونمون....قول دادم سلف یبگیرم باهاش با بچه ها بخندیم . میدونم روم نمیشه اینکار رکنم.

کنسرت علیزاده دوست داشتم برم اخرهفته هست .یکی از دوستهام گفت واست بلیط میگیرم هنوز که خبر نیست ..

دوتا تعطیلات خرداد داریم یکیش میخوام برم مشهد دعا کنید بتونم برم....

الان حال نداشتم شرح ماوقع نوشتم

هیچ برنامه ای برا اخر هفته نیمخوام بذارم ولی شک دارم به اوضاع که اینقدر خوب بمونه من شانس ندارم لابد باز شلوغ پلوغ میشه من استراحت نمی کنم....

امشب باید کلینیک برم مریض دارم ...زنگ زده حال هم ندارم حداقل امشب ندارم ...

درس دارم نخوندم .

به نظرتون زشته منناخن هام همیشه شکسته هست..یا لاک نداره یک خانم تو اتوبوس دیروز بهم گفت شما شلختهها باعث میشینشوهرهاتون برند سمت دیگه... درسته به نظرتون؟

یا خیلی بده من مغنعه میپوشمو تاخونه شال از تو کیفم در نمیارم عوض کنم اخه همه همکارها لباس عوض میکنند من حال ندارم.بعدم گناه نمی کنم که سرکار میرم...

دوستم خونه ما بود . با سنجدتو اتاق خوابیدند مهمون سرزده داشتم وقتی مهمونم (مریض بود) رفتند دلم نیومد بیدارش کنم ملافه برداشتم اومدم  تو هالخوابیدم دیونه نصف شبی اومده بود تو هال خوابیده بود . تو عالم خواب صدای جیغ سنجد اومد جیغ های گوش خراش و من رو صدا میکرد ... پریدم تو اتاق بغلش کردم میلرزید مامان من رو تنها گذاشتی من رو نبرید بدون من کجا رفتی بچم میلرزید و باگریه میگفت بغلش کردم یک ساعت میگفت رو پات میخوام بخوابم باز میگفت تو بغلت تاروشن شدن هوا بچم تو بغلم بود دستشم به یقم که یک موقع جدا نشم ازش ...بدجور ترسیده حس بدی داشت الهی بمیرم برا بچم .. صبح با بغل بردمش مهد دستم محکم گرفته بود مطمئنش کردم که من میام  دنبالت وو.....

ولی تو تموم اینها حس میکنم یک خدای مهربون هست که حسابی حواسش پرته منه و داره میگه فلانی نگهدارتم ها . فلانی من هستم تو برو جلو تو اقیانوس تو درخت برای رهایی از کوسه هست ...من درخت تو اقیانوسم رو میبینم .

خدیاا ممنونم خیلی ممنون بابت همه چیز خدای شکرت

بچه دومم کجا بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

رفتیم واسه روز معلم گل بگیریم سنجد امروز ببره واسه مربیش

مامان تو دوست نداری دوتا بچه داشته باشی؟

سکوت معنا دار من . خدایا چه جور بپیچونمش ؟ خوب نه مامان جان من میخوام یک عشق داشته باشم ونم سنجدمه .

چرا مامانم؟ مگه بده دوتا سنجد داشته باشی ؟

نه عزیزم بد نیست ولی من توان ندارم دوتا سنجد داشته باشم . چرا مامان... داره؟

مامان جان مامان ... سرکار نمیره .

خوب تو هم نرو ؟

ازکجا پول بیاریم بریم ذا بخریم ؟

مامان .... از کجا پول میاره ما هم مثل اونها

اینجا دیگه دهنم بستم . دستش گرفتم بیا بریم ..... جواب سنجد رو میخوام بدم ....لطفا نگین بهش واقعیت رو بگم . سنجد من خیلی کوچولویه واسه گفتن حقیقت ....

دیروز فهمیدم یک دوستم بچه پدر مادرش نیست . حدس زدهبودم قبلا میخواستم خودش اعتراف کنه . دوست نداشتم من دخالت کنم یا فکر کنه فضولم . وقتی گفت سرش پایین انداخت گفتم چرا سرت پایین ؟ سرتو بالا بگیر . مهم اینه این زن و مرد مثل بچه خودشون دنیا رو به پات ریختند . گفت شاید یک روز سنجد فکر کنه تو هم از سرراه اوردیش گفتم برگه زایمان ،بیمارستان، شباهت من و سنجد و.... نمیذاره همچین فکری کنم .

نمی دونم به سنجد چی بگم دروغ نمیخوام بگم ..ولی حرفی از اون مرد هم نمیخوام بزنم چون لیاقت داشتن سنجد رو نداره .. تا اخر هفته ازتون میخوام نظر بدین . بعدش انتخاب میکنم راه رو ..

پیش مشاور رفتم هم مشاور زن هم مرد .....

راهنماییم کنید . چندین باره سنجد بحث بچه دوم میکشه وسط و گاها بابای من کو؟ وقتی میگم بابات باباجونه ..میگه اره باشه ولی دیگه تو نگو بهش بابا .....

حلقه گمشده ای بگین تا من به سنجد بگن همه زندگیم تو این وب هست راهنمایی کنید .....

مدیر مهدش پیام داده سنجد تو کلاس گفته مامانم سرکار میره بچه دوم نمیاره .... دوستش گفته مامان منم سرکار میره اما نی نی تو دلش داره ....

میگه چی بگم به سنجد گفتم بگو مامانت چند ورزه مریضه بذار خوب بشه شاید بچه دوم اورد و.....

چه کنم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

الان برم بچه دوم بخرم ؟ بگم لک لک بیاره ؟   

دعا کنید برایش


اون اوایل که وایبر اومده بود من نداشتم یعنی گوشی اندروید نداشتم اگر الانم با همسر زندگی میکردم قطعا باز هم نداشتم . اون من رو از فیس بوک منع کرده بود جرات نداشتم اکانت فیس بوکم رو بدم .... حالا کلا دوتا عکس با مقنعه داشتم ها ....

یاهو مسنجر بسته شده بود اون موقع ها من فقط با اووو اونم به خاطر دختر داییم که ایتالیا بود میتونستم در ارتباط باشم اونم فقط با دختر داییم .

حس میکنم راهی همیشه ترس داشت من اگه وارد ارتباطات جمعی بشم رهاش کنم .... حالا بحثم راهی نیست موضوع دیگه بود

وقتی اومدم مشهد و به لطف سنجد بعد چند وقت گوشیم به فنار فت رفتم یک گوشی اندروید گرفتم و همکار بغل دستی کلی برام نرم افزار ریخت یکیش وایبر بود حالا ملت همه داشتند اما من  نه . البته بگم خانواده شوهرم اون موقع نداشتند چون چک میکردم اوایل عکس سنجد میذاشتم چون شمارم همون بود که اونها داشتند .... بماند ...

تو وایبر یک گروه خان جونن داشتم که فقط خانم بودند و کم کم گروه پاشید و چند دسته شدند که یکی دو دسته خصوصیات با هم خوند و از اون موقع دوستی ما ادامه داره تو دنیای مجازی و گاها هم واقعی چون شماره هم رو داریم .اکثرا مشهدی بودند و خوب بعضی ها رو دیدیدم . و همه جا هم یارو یاور بودیم اگه سوالی بوده یا هرچیزی ...بعد وایبر گروه با همون کیفیت منتقل شد به تلگرام و من تو تلگرام هم چند تا گروه دارم یک گروه که عاشقشونم گلپونه های عزیزم که مثل خانوادم هستند و دوتا گروه همین دوستان و یک گروه دانشگاه . بقیش هم هم کانال هست و البته یک گروه فامیلی داریم که من زیاد توش خودی نشون نمیدم . این دوگروه دوستان هم سرم شلوغ بود خیلی سر نمی زدم

دیروز بعد از سر کارر فتم دنبال سنجد و بعدم رفتیم خونه و کلی بازی کرد بردم بخوابونم روتخت همین جور که قصه میگفتم خواب رفتم .. و خوب حدود 1 نصف شب بیدار شدم دیدم ای بابا حالا خوابم نمیبره چیکار کنم خوابم پریده بود درس میخواستم بخونم که حوصله نکردم و نشستم به تلگرام بازی دیدم کلی پیام دارم از گروه دوستان رو باز کردم چند روز بود نخونده بودم یکی از دوستان مادرش رو به تازگی از دست داده بود و خیلی بی تابی میکرد باهاش همگاکم شدم دلداری دادم یکی دیگه از بچه ها اومد ...اونم دلداری داد یهو گفت برام دعا کنید بچه هام خیلی کوچیکند بیمادر نشند . دوست عزیزم . تومور داره . دوست مجازی که ندیدم اما سه ساله باهاش هم کلام مجازی ام .. انگار یدکترها امید ندادند بهش تا اذان صبح گریه کردم دلم شکست از خدا شفاش رو خواستم از شماهم میخوام براش دعا کنید دوستم دوتا بچه داری یکیش پیش دبستانی یکی  دوم دبستان . خودش جوونه میدونم تو این مملکت خیلی از جونها میمیرند ولی تو روخدا مرگ مارد بده . بمیرم الهی همش میگفت ترس دارم بمیرم یکی بزنه تو سر بچه هام ....

خدایا سلامیت میخواهیم برای همه برای دوستان برای تمامی خواننده های وبلاگ برای همه مادران مادرانی که نباشند بچه پژمرده میشه .

خدای توان بده به همه مادران که بچه هاشون تو سایه خودشون بزرگ کنند

خدایا درد میدی درمان بده درمان بده بچه ای رو بی مادر نکن . میدونم ییتیمی از مادره نه پدر ...

باز هم مریض شدم ....


چهارشنبه رفتم خونه . شبش مریض داشتم زنگ زدند دارند میان اشنا بود ولی جمع و جور کردم خونه رو اومد کارش انجام شد اخرها بود داشتم باهاش حرف میزدم حس کردم دنیا داره دور سرم میچرخه . وقتی رفتند با خودم گفتم لابد قندم افتاده پاشدم شربت عسل درست کردم فایده نداشت دنیا تو سرم میچرخید یکم صبر کردم دیدم نشد سنجد رو خوابوندم ولی مگه تموم میشد نه مچنان ادامه داشت اخر شب شد به دوستم زنگ زدم چاره ای نبود اصلا صحیح نبود اون موقع تنها برم دکتر اونم با اون شرایط از طرفی سنجدم خواب بود . دوستم پیش سنجد موند و دوست تدیگه اومد دنبالم رفتیم دکتر فشار عصبی باعث شده بود حتی تعادل هم نداشته باشم و نتونم راه برم....رفتیم سرم وصل کردندو هرچی امپول تو داروخونه ها بود یا تزریق شد تو بدن مستقیم یا داخل سرم زدند و بعدم استعلاج یمن 5 شنبه میخواستم بیام چند تا کار شرکت انجام بدم که قسمت نشد و نیومدم و بعد زا دکتر که تا 3 صبح طول کشید اومدم خونه و دوستم رفت منم خوابیدم تا ظهرش و بعد بیدار شدم بهتر بودم میدونم ضعیف شدم میدونم چند وقته حرص زیاد خوردم میدونم رفتارهای اون مرد که اینقدر حتی به جدایی ما بی تفاوته چقدر ازارم داده اما خوب مهم ترین عامل زندگی و امید من سنجد هست وقتی من مریضم میاد بغلم میکنه میگه مامان خوب بشودلم میخواد اتیش بگیرم تا عصر خودم رو جمع و جور کردم عصری یک مریض داشتم و بعد با سنجد رفتیم هایپر خرید کریدم ....یکم چرخیدیدم . قول پیتزا دادم که بچم خوش نخورد گفت مامان بریم خونه خسته شدم ...ولی تا دلش خواست قاقا لی لی واسش خریدم البته کاملا قا قا لی لی سالم ها نه از این بد ها همش در حد بیسکوییت فکیک و شیر بقیش هم که خوب خرید خونه بود اومدیم خونه سنجد شام خورد و خوابید منم جوندوباره گرفته بودم تا دیر وقت کارهام کردم بعد خوابیدم روزجمعه فرش کثیف جمع کردم روتختی ها رو انداخته بودم تو ماشین شسته بودم چون سنجد شکوفه زده بود به همش تمامشون رو مرتب کردم لباس زمستونیها ور جمع کردم از تو خونه و ریختم تو لباسشویی بعدم تا عصر انداختم ته چمدون و بستم واسه سال دیگه عمری بود انشالله... لباس تابستونی سنجد رو در اوردم و همه جات رو برق نداختم شب به خونه نگاه کردم جون گرفتم برنامه غذایی برای سنجد نوشتم که بچم خیلی ضعیف شده از اون طرف هم واسه خودم معجون درست کردم که قراره روزانه بخورم تا ضعفم برطرف بشه برطرف شد بهتون میگم معجونش ور درست کنید البته یکم سخته ..

سنجد رو زود خوابوندم و برنامه بیمزه مدیری رو دیدم و خودم رفتم بخوابم اینقدر خواب و بیداری کشیدم تا خواب رفتم . سنجد بعد یک هفته رفت مهد کودک ،ولی از مهدش حسابی دلخور بودم ..تو هفته گذشته یک بارم زنگ نزده بودند دلیل نیومدن سنجد رو بپرسند به مدیرش گلایه کردم گفت من از مسئول بعد از ظهر پرسیدم گفتهمامان سنجد گفته میریم سفر گفتم من ؟ من کجا سفر رفتم خودم نمیدونم؟ من که اصلا حرفی نزدم . گفت برا من هم عجیب بود همیشه سرتون شلوغ هست چطور یک هفته رفتین سفر دیگه سفارشهای لازم رو کردم به مدیرش و اومدم ولی برام عجیب بود حرف مربی ....

سنجد بچه ارومی هست چیزی نمیگه .حرف زیاد میزنه ولی واسه اینکه من رو ناراحت نکنه نمیگه اگه کسی اذیتش کنه میترسم بد رفتاری بشه و سنجد نگه میترسم حرف نزنه و غصه دارم کنه ....

انشالله که به دلم بد نمیارم و چیزی نیست و همه چیز خوبه . خدای ممنونم برای همه چیز خدایا ممنونم که از اون بیماری سخت نجاتمون دادی خدایا برای همه چیز ممنونم ازت