اخ من هنوز مریضم . ولی غصه نخورین خودم درمان کردم و خوب شدم . نیازی هم به امپول نبود .

با همه این احوال پدر جان اومدند مشهد و مریض هستند دیشب بردمشون دکتر و بعدش اومدیم شام خوردیم سنجدک خوابید منم مشغول خونه مرتب کردن واسه مهمون فردا...

مهمون فردا داره میاد منم نگرانم برای همه چیز

خدایا شکرت خودت همه چیز رو درست کن خداییااا

روزهای مریضی

سرما خوردگی خر است.

این روزها حسابی مریضم و دارم داغون میشم .اما نه تونستم کارم رو تعطیل کنم و نه اینکه بتونم از کارهای متفرقه بمونم .

از این طرف یکی از دوستان تماس گرفته داره میاد مشهد که اخر هفته داره کیاد و وقتم رو میگیره .

از طرف دیگه هنوز اون شهریه مورد نظر جور نشده . از اون طرف حقوق ندادند و....

خدایا میدونی که تو دل من چی میگذره میدونی که من چی میخوام . خدایا توکل به خودت دارم و بس خدایا دل به تو سپردم . خدایا خدای مهربونم شکر میکنم واسه تمام چیزهایی که بهم دادی . و چیزهایی که بهم میدی

رفتن و برگشت من

خیلی بده که نت موبایل من نمیره تو وبلاگم . خیلی بده که گوشیم شکسته و داغون داغون شده همه اینها خیلی بده اما خیلی خوبه که خدای مهربونی هست که همیشه حواسش بهم هست و میدونه چه جوری کارها رو راست و ریست کنه ممنونم خدای مهربونم برای همه چیز

ماموریت رفتم دانشگاه هم رفتم تازه از همه مهم تر ثبت نام هم کردم اما یک جای کار میلنگه کلی باید نقد بدهم و کلی هم چک که بنده الان نقد ندارم از اون طرف هم چک های داده شده باید پاس بشه . توکل کردم به خودش عجیب عجیب دلم روشن هست برای همه چیز

روز سه شنبه با قطار راه افتادم و رفتیم تهران سنجدک هم همراهمون بود از اول برنامه داشتم مزاحم دوستان نشم و برم پانسیون .که البته از یک جایی به بعد تونستم . با یکی از بچه ها داشتم میرفتم که اون هم میخواست ثبت نام کنه . خوب از یک طرف بیچاره کلی کمک من بود هم ماموریت داشتم هم اینکه باید میرفتم دانشگاه تو شهر شلوغ یمثل تهران سنجد بیچاره همراه ما بود خسته بود یک جاهایی سپردم به دوستم و رفتم دنبال کارهام روز 4 شنبه تا عصر درگیر بودیم و بعد با کلی تلاش راهی پانسیون مورد نظر شدیم . عصری نا نداشتم سرپا بمونم کمی استراحت کردیم و دیدم تو پانسیون جای مناسبی برای استراحت نیست به خونه دوستم رفتیم و انصافا از دیدن من خوشحال شدند و کلی دعوا که چرا تو همچین کاری کردی هروقت رسیدی خبر میدادی و سنجدک رو میذاشتی پیش ما ...

و خوب روز بعد هم سنجد موند پیش اونها  و من رفتم دانشگاه ثبت نام قطعی شد . کمی پول پرداخت شد و بقیش موند قرار شده این هفته یک مبلغی بدم و بقیش چک ...میدونم خدای مهربون خودش کمک میکنه میدونم خودش نگه دار من هست مثل همیشه

روز 5 شنبه ساعت بلیط رو اشتباه کرده بودم و به زورو بدو بدو رسیدیم به راه اهن و باز هم با قطار اومدیم واقعا خسته کننده بود خیلی خسته کننده وقتی رسیدیم هم من و سنجد و با دوستم که اومد خونه ما خوابیدیم و من طرفهای ظهر بیدار شدم داشتم بیهوش میشدم .

حس مریضی داشتم و خوب بالاخره مریض شدم جمعه تمام به مریضی گذشت . و امروز هم از صبح سرکارم و مریضم .

اما تو تمام اینها توکل به خدا دارم که خودش کمکم کنه هم این مشکل جسمی که دلیلش بیشتر عصبی هست و هم این مشکلات رو که روز به روز داره فشار میاره بهم .

خدایا ممنونم برای همه چیز برای روزهای خوب برای داشتن سنجد برای همه چیزهایی که واسم مهیا کردی خدایا ممنونم

خوندن کتاب و برهم ریختن افکار من

دیشب بعد از اینکه سنجد رو خوابوندم شروع کردم به خوندن یکی از کتابهایی که دانلود کرده بودم البته بگم من قبلا بیشتر کتاب می خوندم وکلا خوره کتاب دارم از نظر من هر کتابی ارزش یک بار خوندن داره حتی شعر کودکانه دیشب یک رمان شاید اب دوغ خیاری میخوندم ایرانی بود خیلی اشکالات داشت ولی خوب خوشبختانه از دل همین اجتماع بود به نظر من کسانیکه کتاب مینویسند و بخصوص رمان تو نوشته هاشون یک چیز مشترک میشه پیدا کرد موضوع مختلف نداره شاید مراحل مختلف داشته باشه ولی تو تمامشون یک چیز واحد موج میزنه . یک نفر که چند مورد ازش خوندم همیشهاز خیانت زن نام میبره . خوب مشخص اسیب دیده منظورم از این همه سخن این بود که خوبی این رمان ها به این هست اگه بخشیش زاییده تخیل نویسنده هست بخشیش واقعی

تو این رمان که من خوندم تلاش مرد برای به دست اوردن یک زن بود ولی خوب یکم راههاش ناجوان مردانه بود ولی تلاش میکرد دیشب خیلی بیدار موندم و این کتاب رو تموم کردم و بعد نشستم به بحث برای خودم به کنکاش درون خودم .

چرا همسر من تلاشی نکرد من رو برگردونه؟ یعنی واقعا تلاش نکرد کل تلاشش این بود که 6 ماه برای پس دادن جهیزیه من رو مجبور کرد کلی وکیل بگیرم و ....

در مجموع یک بار اومد خونه پدرم و گفت من شرمندم جبران میکنم اما وقتی گفتم برنمیگردم باز کلی توهین به خودم و خانوادم کرد....

قطعا ادم شرمنده هفته بعد برنمی گرده بگه اون داداش فلانت یا اون خواهر بهمانت ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

یا این ادم حتی وقتی اومدنخواست حرمت من حفظ بشه انگار اومده بود انگری بردز بازی کنه هرکیعصبانیتر بهتر. و تو اون مدت جالب اینجاست که دوشب پیاپی خونه پدرم اومد یک شب که من نبودم و این ادم هرچی تونسته بود من رو خراب کرده بود پیش پدرم و شب بعد مثل موش اولش ساکت بود تا اینکه بعد با دوتا اشاره من به موارد بند رو اب داد و فهمید من هنوز روی حرفم بودم هیچ کدوم از مشکلاتش رو برای خانوادم نگفتم واونجا همش گفت شرمندم .... ولی چه فایده ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خانواده اش بی احترامی کردند توهین کردند و....اما این ادم یک بار برنگشت بگه به کسی ربطی نداره اخرش خودم بهش گفتم به خانوادت بگو تو جدایی ما حداقل دخالت نکنند بسه هرچی بازی در اوردند ...

اونجا بود یکم اروم شدند و دست برداشتند از سر من...

این مرد هیچ تلاشی برای بدست اوردن دل من نکرد . این ادم حتی یک بار نگفت این زن من شعور داره میفهمه . از راهش باهاش صحبت کنم .نه هیچی حتی بچش رو هم ندید . یا بخواد تو تمام این مدت لحظه ای از کارهاش پشیمون بشه .

بعد ها فهمیدم اهر مثل اینکه اقا خیانت هاش زیادی بوده و خوب زن صیغه کرده بودو....

اون میدونست برای من زندگی یعنی به روز بودن من زن سنتی نبودم که وقتی قهر میکنم و میام با دوتا معذرت برگردم من زنی بودم که از لحظه عقد بهش گفتم کاری نکن از دستم بدی چون اگه روزی رفتم دیگه برنمی گردم و تو از دستم میدی ...

اون حتی اینقدر تحقیرم کرده بود که من فکر میکردم نمیتونم خودم و بچم جمع و جور کنم . الان حرف زدن راجع به اون روزها راحت هست ولی اون روزها سخت بود خیلی سخت تعجب میکنم چه جوری تموم شد ؟ چه جوری به انتها رسید؟ چخه جوری من تونستم تحمل کنم و خودم رو جمع و جور کنم . یک زن با یک بچه یک ساله بی کس و کار تنها بی خانمان و....

یعنی الان یادم میاد میترسم از اون همه جسارتم . با من چه کرده بودند که اینجوری بریدم؟الان که فکر میکنم گاهی با خودم میگم تحمل اون همه سختی پشتش دلیل محکمی خوابیده بود دلیلی که هنو زکه هنوزه من رو مصمم میکنه که هرگز به اون مرد فکر نکنم دلیل ی با هزاران برهان ....

دیشب تمام مدت به این موضوع فکر کردم و اشک ریختم نه برای این زندگی که داغون شد برای اینکه مرد من مردانگی نداشت مرد من مرید نبود که محکم کنار زن و بچش بمونه مرد من معنی تعهد رو نفهمید نفهمید که من همسرش هستم و اون قانون و کاغذها بین ما فقط قرارداد نیست اونها تعهد همه عمر باید باشه ....

نفهمید ازدواج مقدس چون از نظرش نبود اون ادم فقط تحت سلطه مادرش بود مادری پر از بغض و کینه..

ولی خوشحالم هم برای خودم هم برای سنجدک برای اینکه این بریدن من باعث شد با خیال راحت زندگی کنم. کار کنم درس بخونم لذت ببرم. و البته فرزندم تو محیطی سالم رشد کنه ،تو محیط خوبی بزرگ بشه مهد کودک بره و حتی اسباب بازی های مورد علاقش رو داشته باشه ... چیزی که اونها ازش میگرفتند تو شهرخوبی زندگی کنه و...

پسرم پدری رو از دست داد که تو اون یک سال براش پدری نکرد و بعد از اون هم نمیکرد میدونستم ازرفتارش از سردی که نسبت به این بچه داشت تمام اینها رو میدونستم و فرزندم رو نجات دادم از اون بهبوهه از اون مشکلات

و تو تمام این موارد خدارو شکر میکنم خدارا برای بودنش برای اینکه هیچ وقت تنهام نذاشته برای اینکه حمایتم کرده برای اینکه تو تمام این مد ت دونه دونه مشکلاتم رو خودش حل کرده و من فقط دست نامرییش رو توزندگیم دیدم و میبینم . خدایا برای همه چیز شکر

خدایا ممنونم برای تمام مهربونیهات

ارزش استرس چه قدر؟

برنامه ماموریت ردیف شد به سلامتی . به رییسمون گفتم میرم تهران کار دارم گفت چرا مرخصی بیا ماموریت برو اونجا چند تا کار هم انجام بده ولی فکرکنم از خیر هواپیما باید بگذرم و با قطار برم چون مسئول امور مالی نیست و منم خواه ناخواه باید سنجد ببرم ولی همین که شد ماموریت خودش جای شکرش باقیه . البته من باید یک سر برم دانشگاه و بعد بدو بدو برم دنبال کارهام . توکل به خدا

دیروز عصبانی شدم . باید میرفتم کلینیک ولی سنجد گیر داده بود که نمیام منم مجبور شدم خشن برخورد کنم خودم خیلی ناراحت شدم بعدش با خودم فکر کردم چرا من دارم از خودم و بچم اینقدر مایه میذارم . دیدم من از کوره زود در میرم .....

رفتیم کلینیک و بعد با هم اومدیم حس بدی داشتم بچم اذیت شده بود نه به خاطر کلینیک رفتن که به خاطر اعصاب خراب من ...

اومدیم خونه تو راه براش خوراکی گرفتم و اومدیم خوابوندمش و بغلش کردم و از دلش در اومد البته نه که بهش بگم من معذرت میخوام چون اونجوری خودم زیر سوال میرفتم .

اما تمام دیشب فکر کردم و با خودم به نتایجی رسیدم . من تو شرکت خیلی سرم شلوغ هست همیشه هم باعث شده اعصابم خورد شه تو تمام این تابستون بچم یک ساعت از مهد اومد شرکت و من واسه خاطر این موضوع بارها دعواش کردم و حتی بدتر ... به کجا میرم من میخوام چیکار کنم جون خودم و پسرکم رو از سر راه اوردم برای چقدر؟ واقعا این مبالغ ارزش داره؟ بعد 10 سال سابقه کاری این همه منت واسه چیه ؟ این همه ذلیل بودن چی هست؟ مگه گناه کردم چرا خودم رو اینقدر بد بخت میدونم چرا خودم رو میندازم بین ادمهای گرگ . و به حرفشون گوش میکنم فقط واسه نزدیکی خونه و محل کار و مهدکودک پسرکم این همه دارم خودم و بالتبع بچم ازار میدم که چی بشه؟ به کجا برسم . من بیکار هم بشم حداقل قانون کاررو از بیمه میتونم بگیرم و میتونم کارهای متفرقه بکنم مگه اینجا چقدرارزش داره که من این همه دارم مایه میذارم....

همیشه هم دارم غر میزنم همیشه هم ناراضی هستم اما نمیام مهره هام درست بچینم هر بار ناراحت میشم یک مدت اوضاع خوب میشه و بعد از مدتی دوباره روز از نو روزی از نو ... با زتوهین باز بی احترامی تا کجا میخوام برم....

حسابی خودم رو دعوا کردم قرار نیست چشم بگم قرار هم نیست به همه چیز پشت پا بزنم اولینکار باحقوق مشابه اینجا و شرایط بدون استرس رو حتما میرم حالا که میخوام درس بخونم در کنارش کارکنم قسط بدم خوب باید اعصاب راحت داشته باشم دیگه ...

با اعصاب خورد تنها کسی اسیب میبینه دست گلم پسرکم هست که بعد ها ممکنه ازم شاکی هم بشه واسه همین تصمیم قطعی گرفتم که دیگه با خیال راحت کار کنم خودم رو هم استرس ندم مگه شرکت بابام هست که سترس داشته باشم یا واسم مهم باشه این همه کار کنی اخرش هرکس حرفی بزنه و حسابی خودم متحول کردم . این حرفها رو میدونستم ولی انجام نمی دادم تعهد کاری زاید و وجدان کاری بالا واسه ادمهای بی وجدان فقط پشیمونی داره و بس .

من خیلی فعالیت کردم تو شرکت یک جورهایی اچار فرانسه ام ولی اینجوری بد باهام برخورد میشه واقعا عذاب میکشم .

باید خودم رو از این یوغ وابستگی دربیارم و خوب انشالله درمیارم .

به هرکس زنگ زدم گفتم یک کار میخوام با استرس کم. استرسم اندازه حقوقم باشه نه اینکه استرس بالا و حقوق کم .

می دونم همه جا مشکلات کاری هست اما شرکت ما نوبره والا  پول کم که میدهند بعد تازه منت میذارند استرس هم وارد میکنند . دیگه دعا کنید برام من به خدا توکل کردم از خودش روزهای خوب خواستم از خودش خواستم همه چیز رو جور کنه خودش تنها امید من هست و بس ...

امروز هم از صبح مشغول کار شدم چند جا هم زنگ زدم سفارش کردم پیگیری کردم و انشالله که درست میشه . چون میدونم که وضعیت شرکت ما هرگز درست نمیشه ولی توکل به خدا کار بهتری واسم پیدامیشه میدونم خدای مهربون خودش دستهام میگیره و تو بهترین کار قرارمیده میدونم خودش حمایتم میکنه مثل همیشه .

من نیتم یک زندگی سالم هست و میدونم خود خدای مهبون کمکم میکنه خدایا دوستت دارم و برای همه چیز ممنونتم