-
ان سبو بشکست و ان پیمانه ریخت ...
دوشنبه 21 دی 1394 15:38
گاهی خودم هم میمونم چرا من اینقدر سریع تصمیم میگیرم در بعضی موارد امروز شخصی که معرف من بود به این شرکت اومد باهام صحبت کنه کلی هم صغری کبری چید و گفت اره شما سعی کن روز تعطیل بیای فلانی ببین مدیره و روزتعطیل میاد اینجوری میخوا کار کنه منم خیره شدم تو چشمش گفتم والا فلانی که مدیر هست توان پرداخت حقوق نداره بعد از من...
-
خدا بزرگه
دوشنبه 21 دی 1394 09:58
خدا بزرگه . خدا کریمه این رو بارها شنیدم شاید برای همه جالب باشه چرا من همیشه ته حرفهام شکر گذاری دارم .. خیلی بچه بودم 506 سالم بیشتر نبود یک بابای جهادی که از نظرش مملکتش بیشتر نیاز داره بهش تا زن و بچش .. هرگز خونه نبود همیشه یاتو چنگ بود بعد از جنگ هم رفت تو عمران و ابادانی مثلا .... کاری به اونش ندارم ولی من زیر...
-
بیماری و سردرگمی من
شنبه 19 دی 1394 13:41
به من خوشی نیومده کلا . باز مریض شدم پنج شنبه شب تب و لرز شدیدی کردم و صبح جمعه هر چی اصرار به سنجد کردم همرام نیومد و خونه تنها موند منم رفتم دکتر مجدد انتی بیوتیک و دارو و امپول و نظرش این بود بدنت مقاومتش رو از دست داده با کوچکترین ویروسی به این روز میوفتی یعنی ویروسی که حتی نوزاد رو درگیر نمیکنه من رو درگیر میکنه...
-
خبری خوب ... عالی
چهارشنبه 16 دی 1394 09:54
گفته بودم خبر خوبی در راه است گفته بودم منتظر روزهای خوبم ولی نه اینجوری خدایی دیگه ... چند وقت پیش مریضی داشتم که اعتیاد داشت خیلی وحشتناک بود اعتیادش اومد پیش من منم قرص دادم و خوب هر شب راهنماییش میکردم و یک سری ورزش با رژیم غذایی دادم . ترک کرد منم هزینه درمانم گرفته بودم دیروز پدرش اومد واسه تشکر که بچم برگردوندی...
-
خبری در راه است
شنبه 12 دی 1394 09:49
منتظر یک خبر خوبم یک تحول که پیش بیاد منتظر روزهای خوبم میدونم روزهای خوب در راهه می دونستم که اومدن به تهران سختی های خودش رو داره همه اینها رو میدونستم ولی بازهم غصه دارم بازهم یک جاهایی اشک تو چشمهام رو با ابینی بالاکشیده قطع میکنم من خیلی نگرانم نگران روزهایی که میگذره ونگران روزهایی که داره میاد توقع نداشتم این...
-
مریضی من ..... ادامه دارد
یکشنبه 6 دی 1394 10:18
باز مریضم عفونت گوش انفولانزا سرماخوردگی تمام اینها 4 شنبه هفته گذشته با هم هجوم اورد و من دوباره راهی دکتر و بیمارستان و امپول شدم . میدونم الودگی هست میدونم به خاطر خستگی مفرطم هست . نتونستم اخر هفته درست حسابی دانشگاه برم فقط تونستم برم امتحان بدم و برگردم اون هم با سنجد رفتم دانشگاه سردرد عجیبی داشتم ولی چاره ای...
-
تفاوت شهر مشهد و تهران
چهارشنبه 2 دی 1394 14:13
قول داره بودم از تفاوت های تهران و مشهد براتون بنویسم ونحوه زندگی ادمها ... البته این سریالی هست و تو یک پست نمیشه سعی میکنم چند پست بزارم . اول اینکه نحوه زندگی ادمها تو تهران در هر بخشش با بخش دیگه متفاوت هست و این تفاوت کاملا مشهوده . حتی قیمت اجناس خیلی تفاوت داره و هرچه به سمت بالا میری بااینکه سختی راه باید تعلق...
-
طبق معمول سوتی های من
چهارشنبه 2 دی 1394 12:44
نمی دونم گفته بودم یا نه ... من کلا خیلی سوتی میدم تو زندگیم . از اول اینجوری بودم خانواده خودم مواقع بیکاری مینشتند و به این سوتی ها میخندیدند و اصلا ایراد نداشت . این که میگم خانواده شامل همه میشه حتی فامیل در حد پسر دایی دختر دایی دختر خاله و... که البته این سوتی ها تبدیل شده بود به اینکه من ادم سرزنده ای هستم و...
-
یلدا مبارک
دوشنبه 30 آذر 1394 09:15
گفتم پیام ها تمام شد ولی خوب از اونجایی که من بیچاره واسه کار دوم شماره دیگم دادم و به افراد زنگ میزدم خیلی جالب نبود مجبور شدم سیم کارتم بندازم رو گوشی جدیدم و خوب فقط واتساپ واسش نصب کردم که خواهرش باز پیام داد . مثلا خواست حرص من دربیاره گفت اره برادرم ماشین شاسی بلند گرفته . خوب طبیعی که داشت دروغ میگفت اونها...
-
خدا یا شکر
شنبه 28 آذر 1394 15:50
خدایا ممنونم برای همه چیز خدایا گاهی فکر میکنم نشکر شدم . خدایا این روزها و شبها باید بیشتر به یادت باشم من بنده تو که ناچیزم چه گونه تو را از یاد برم که هر لحظه در زندگی من موثر بودی و کمکم کردی خدایا برای همه چیز ممنونم خدایا خدای مهربونم ممنون برای تمام کمک هایی که کردی خدایا تو این نقطه ایستادن من یعنی اوج کمکت ....
-
خستگی روز شنبه
شنبه 28 آذر 1394 12:39
از هفته پیش درگیر اون پیم ها هستم که تمام نشده و به قولو قوه الهی سنجد گوشی قدیمی که توش اون سیم کارت رو گذاشته بودم روز جمعه کوبید به دیوار و من ماجرا تمام شد برام ...چون راهی برای پیام دیگه ندارند شماره دیگم رو خوشبختانه ندارند . از رفی هم روز پنج شنبه دانشگاه کلاس داشتم و تا شب طول میکشید سنجدبردم پیش یکی از دوستان...
-
سردرگمی های من ...
سهشنبه 24 آذر 1394 10:53
بعد از ماجرای بخشایش روز شنبه که خوب ناتمام موند من روز شنبه هم به خودم مجبور شدم استراحت بدم چون عفونت گوشم بگشته بود ... حسابی مریض بودم و البته این استراحت تاظخر بود بعدش یا علی گفتم و سنجد رو بردم مهد خودم هم رفتم به مناسبت تولدم که روزهای اتی هست یک عدد گوشی واسه خودم خریدم و به خودم کادو دادم . البته گوشی قدیمیم...
-
ببخشم یا .............
سهشنبه 24 آذر 1394 10:36
اخر هفته و تعطیلاتش انصافا بد نبود. یک روزش رو دوستم اومد و همراه با همسر و پسرش و سنجدک رفتیم پارک و دیدن حیوانات عصرش هم یکی از همکلاسیهام که همیشه لطف داره به من گفتم اومد و جزوه هایی که نبودم رو واسم اورد . عصرش هم با اون رفتیم خرید . البته بگمکه 4 شنبه شبش دیدن دوستم که اومده بود ایران رفتم ...و اتفاق مشکلی داشت...
-
تعطیلاتی که نه چندان خوب ولی گذشت ....
یکشنبه 15 آذر 1394 11:59
باز هم کم کاری کردم اما واسه این نبود که نخوام بیام بنویسم واقعا فرصت نشد ـ سه روز تعطیلی رو که واسم اصلا خوب نبود البته سعی کردم خوبش کنم ولی خوب مریض بودم من شب قبل از اربعین به طرز مشکوکی سمت چپ گردنم درد گرفت و این درد ادامه پیدا کرد یکم درمان کردم تازه متوجه شدم بله ماجرا از کجاست عفونت شدید گوش میانی با خونریزی...
-
روزهایی که میگذرد
سهشنبه 10 آذر 1394 13:02
افتادم اساسی رو دور تند زندگی .. خوشبختانه امتحان هفته پیش برخلاف تمام استرسی که داشتم خوب بود و راضی بودم از امتحاناتم . ولی خوب واقعا با بچه و کار و زندگی درس خوندن اون هم همچین رشته ای سخته و من تمام تلاشم میکنم کم نیارم ولی میدونم یک جاهایی فقط دارم باهم مچشون میکنم .سنجدک روزهای پنج شنبه رو مهد تعطیله و خوب این...
-
یاری کنید مرا در
دوشنبه 2 آذر 1394 11:32
میخوام یک نظر خواهی و کمک ازتون بخوام البته ماجرا مفصل هستو باید توضیح بدم . دوره کارشناسی با یکی از همشهریهام هم خونه بودیم دختر خوبی بود همون موقع اما از من بزرگتر بودو زود فارغ التحصیل شد و رفت به شهرمون و بعدش هم با هم درتماس بودیم تا اینکه دعوت کرد برای مراسم عقدش تو مراسم که با مامانم رفتیم هم من هم مادرم جا...
-
بالاخره کارها انجام شد
شنبه 30 آبان 1394 13:57
زندگی روی دور تند خودش قزرار داره و من پا به پاش دارم میدوم. بلاخره اخر هفته کلاس و کار و دانشگاه رو تعطیل کردم و حسابی چسبیدم به خونه زندگیم. که البته دو تا از دوستان هم اومدند کمک و من بالاخره خونه رو درحد خونه کردم . البته 5 شنبه جمع و جور کردن بود و روز جمعه اماده کردن چون یخچال روشن نبود لباسشویی و ظرفشوی وصل...
-
جابه جایی از مشهد ...
دوشنبه 25 آبان 1394 10:13
ممنونم از تمام دوستانی که حالم پرسیدند و نگران بودند . بله بالاخره منم وسایل هام اوردم و مستقرشدم در تهران البته نه کامل ها کم کم . روز 4 شنبه با سنجد رفتیم راه اهنو رفتم مشهد. صبح روز بعد که رسیدم چند تا کار داشتم که باید انجام میدادم . اول اینکه یک کلاس مربوط به دورههایی که میرفتم بود که تقربا چند ساعت عملیش مونده...
-
اسمان بارانی
سهشنبه 19 آبان 1394 16:34
دل من هم مثل اسمانتبهانه دارد خدای مهربانم از دیروز هوای تهران شده بارونی . البته من که خدا شاهده کم نیاوردم و تو اون شب بارونی با سنجد و یکی از دوستان رفتیم بیرون و چرخی زدیم البته سنجدک کمی غر غر کرد و بعد برگشتیم خونه دوستم . تقریبا دارم تو کارم جا میافتم . اخر هفته میرم مشهد که دیگه اسبا ب کشی کامل بکنم صاحب خونه...
-
روزهای ماندن من
چهارشنبه 13 آبان 1394 11:12
نمی دونم چرا من با گوشی که مینویسم یا نمیاد یا میره تو چرگ نویس ـ مطالب روز یک شنبه رو امروز تونستم بذارم ـ روز یک شنبه با گریه سنجدک رفت مهد و منم رفتم دنبال خونه و خدا روشکر خونه پیدا شد حالا نه اونقدر امکانات فول یا ـ ـ ـ ولی خوب بد نیست خدا رو شکر ـ همین که خونه پیدا شد خودش جای شکرش باقیه ـ دوشنبه رفتم سرکار بد...
-
اولین روزهای مهاجرت من
دوشنبه 11 آبان 1394 15:32
دوستان عزیزم من الان از تهران دارم مینویسم ـ هنوز جانیافتادم ولی خدا روشکر دارم کم کم جا میافتم خدا کنه ته نگیرم جمعه صبح با ستجدکم راه افتادیم به سمت تهران با قطار بماند که خیلی اذیت شدیم از طرف. دیگه هم. روز قبلش کلی مراسم خداحافظی. و گریه زاری با دوستان همکار داشتیم ـ بالاخره جمعه شب رسیدیم تهران ـ از اون طرف هم...
-
بغض خفته من
چهارشنبه 6 آبان 1394 11:36
یا تحملم کم شده ؟ یا من بی اعصابم شایدیم.... اما به خدا حق دارم . جناب فضول خان که بسیار هم رو مخ هست و من باهاش درگیرم. برداشته یک روز ماموریت من رو کم کرده منم دوباره فرم پرکردم و گفتم جهنم مونده اون یک روز نیستم . دوستم کنارم نشسته بود.....میگفت ولش کن گفتم چرا فکر کرده من مونده اینهام روزی رو خدا میده و مرده شور...
-
تعطیلات اعصاب خورد من
یکشنبه 3 آبان 1394 09:07
میدونید گاهی خدا وقتی میخواد کمکمون کنه یک جورهایی میاد و میگه ببین به خاطر این هست که دارم از ماجرا می کشونمت بیرون ... روز پنج شنبه اخر وقت یک cd توسط یکی از همکاران بی مبالات رسید مبنی بر اینکه اسناد یک پیمان مهم باید تا روز 3 شنبه تو تهران و دست کارفرما باشه . مدیران گرامی هم که خوب دیواری کوتاه تر از من ندارند...
-
خدایی که من دارم
پنجشنبه 30 مهر 1394 09:33
گاهی از خودم شرمنده ام از خدای خودم شرمنده ام از اینکه اینقدر ناسپاس هستم شرمنده ام . گاهی حیرت زده ام از کرامت خدا . از اینکه چه جوری برای من بی مقدار اینقدر خوب درست میکنه و من پاهام قفل میشه به زمین . خدایا میدونم ناسپاسم شرم دارم از بی وجودی خودم خدایا چه جوری شکرت کنم . مگه میشه اینقدر خوب برای من همه چیز رو درست...
-
روزهای شلوغ و پرمخاطره ام
دوشنبه 27 مهر 1394 14:05
این روزها عجیب افتادم رو دور تند از یک طرف وسایل اضافی خونه رو دارم رد میکنم از طرف دیگه کارهای عقب افتاده باید انجام بدم تو شرکت از طرف دیگه هم پیگیر پول هستم ببینم واسه پول پیش و کلا هزینه هاتا عید چیکار میتونم بکنم از چند جا قول وام گرفتم ولی هنوز اجرایی نشده . خییل نگرنم ولی باز یک جایی تو دلم حرفی داره واسه گفتن...
-
از سفر برگشته
شنبه 25 مهر 1394 15:58
از تهران اومدم . سنجد مریض شده بود تو تهران و حسابی حالم رو گرفت . خودم داره سرم منفجر میشه اومدم مشهد باید برم ولی چه جوری؟ خدایا توکل به خودت دارم . پول واسه رفتن و اونجا خونه اجاره کردن هنوز جور نشده هنوز موندم . میدونم رو خانوادم نباید حساب کنم . من موندم و یک دنیا تنهایی . خدایا میدونم خودت داری میبینی من رو...
-
من در سفر
چهارشنبه 22 مهر 1394 01:24
هرروز که میگذره با خودم بیشتر به این نایجه میرسم که خدای مهربون خودش به بهترین نحو داره. کمکم میکنه ـ الان دارم از تهران و خونه دوست عزیزم پست میذارم ـ دیروز اومدم تهران اینبار ماموریت کامل نگرفتم هرچند دیگه خیلی مهم نیست من دارم میام تهران. ـ با اینکه مشهد بودم خیلی ترس و استرس داشتم از اومدن ولی اینجا شجاعتم. بیشتر...
-
همه چیز قاطی شده ...
دوشنبه 20 مهر 1394 14:21
برای کارتهران صحبت کردم همه چیز قطعی شده . اما من ترس دارم پاهام از ترس چسبیده به زمین هنگ هنگم . کلاسهام رو باید برم سرکار شدید درگیرم .نمیدونم چیکار کنم خوابگاه تو این هفته سنجد رو قبول نمیکنه چون بچه ها میخوان درس بخونند .... و من حسابی درگیر بودم بلیط نگرفتم . وسایل جمع نکردم تازه قرار بود برای یکی از بچه های دیگه...
-
خبر خوب
شنبه 18 مهر 1394 15:26
گفته بودم بخشی از پول دانشگاه جورشد گفتم که بدهی هام هم جور شد تمام اینها گفتم از ترسم برای دانشگاه گفتم از تهران رفتن گفتم اما یک چیزی جاموند خدایی که خوب می چینه همه چیز رو تردید داشتم برای رفتن دانشگاه یک پام پس میومد و.... تو این مدت که دوستم هم مشهد بود همه جا بردمش و گردوندم و به سلامتی شنبه راهی کردم . البته...
-
مهمون پرتوقع من................
پنجشنبه 16 مهر 1394 09:59
مهمون داری من همچنان ادامه داره . و این مهمون پرتوقع ما حسابی رو اعصاب هست ... دیروز چون خیلی غر زد منم مجبور شدم سنجدک رو بذارم پیش همون همسایه که همیشه میذارم و میرم مطب ولی خوب مواقعی که بیرون میرم با همه اذیت سنجد دوست ندارم بذارمش پیش کسی چون اگر لذتی هست باید همراه با سنجد باشه و لاغیر اما من مجبور شدم دیروز...