-
تصمیم جدی من
چهارشنبه 15 مهر 1394 11:33
این روزها گفتم سرم شلوغه گفتم حسابی داغونم همه اینها رو گفته بودم بهتون ..یک چیزی یادم رفته بود اینکه من زیادی شلوغ شدم دورو برم زیاد شلوغ کردم ولی توکل به خدا دارم حسابی هم توکل دارم . باید تصمیم جدی بگیرم جابه جایی از این شهر به تهران یکم سخته نه یکم . که خیلی زیاد رفتن موندن و کار کردن و کار پیدا کردن و دانشگاه...
-
داستانی داریم ما عجیب
سهشنبه 14 مهر 1394 15:11
من مشکل دارم . همه مشکل دارند دنیا مشکل دارد . امروز این رو با خودم گفتم تا منفجر نشم و نزنم تو دهن یک عده تو شرکت.... من نمی دونم وقتی داری کارت درست انجام میدی اینها چه مرگشون هست که اینقدر اذیتت میکنند هان؟ چه مرگشونه... وقتی کار عقب افتاده نداری چرا ازارت میدهند چیزی غیر از خصومت شخصی این وسط هست ؟ من هیچ حرفی نزد...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 مهر 1394 15:32
اخ من هنوز مریضم . ولی غصه نخورین خودم درمان کردم و خوب شدم . نیازی هم به امپول نبود . با همه این احوال پدر جان اومدند مشهد و مریض هستند دیشب بردمشون دکتر و بعدش اومدیم شام خوردیم سنجدک خوابید منم مشغول خونه مرتب کردن واسه مهمون فردا... مهمون فردا داره میاد منم نگرانم برای همه چیز خدایا شکرت خودت همه چیز رو درست کن...
-
روزهای مریضی
یکشنبه 12 مهر 1394 15:30
سرما خوردگی خر است. این روزها حسابی مریضم و دارم داغون میشم .اما نه تونستم کارم رو تعطیل کنم و نه اینکه بتونم از کارهای متفرقه بمونم . از این طرف یکی از دوستان تماس گرفته داره میاد مشهد که اخر هفته داره کیاد و وقتم رو میگیره . از طرف دیگه هنوز اون شهریه مورد نظر جور نشده . از اون طرف حقوق ندادند و.... خدایا میدونی که...
-
رفتن و برگشت من
شنبه 11 مهر 1394 15:20
خیلی بده که نت موبایل من نمیره تو وبلاگم . خیلی بده که گوشیم شکسته و داغون داغون شده همه اینها خیلی بده اما خیلی خوبه که خدای مهربونی هست که همیشه حواسش بهم هست و میدونه چه جوری کارها رو راست و ریست کنه ممنونم خدای مهربونم برای همه چیز ماموریت رفتم دانشگاه هم رفتم تازه از همه مهم تر ثبت نام هم کردم اما یک جای کار...
-
خوندن کتاب و برهم ریختن افکار من
دوشنبه 6 مهر 1394 10:58
دیشب بعد از اینکه سنجد رو خوابوندم شروع کردم به خوندن یکی از کتابهایی که دانلود کرده بودم البته بگم من قبلا بیشتر کتاب می خوندم وکلا خوره کتاب دارم از نظر من هر کتابی ارزش یک بار خوندن داره حتی شعر کودکانه دیشب یک رمان شاید اب دوغ خیاری میخوندم ایرانی بود خیلی اشکالات داشت ولی خوب خوشبختانه از دل همین اجتماع بود به...
-
ارزش استرس چه قدر؟
یکشنبه 5 مهر 1394 14:20
برنامه ماموریت ردیف شد به سلامتی . به رییسمون گفتم میرم تهران کار دارم گفت چرا مرخصی بیا ماموریت برو اونجا چند تا کار هم انجام بده ولی فکرکنم از خیر هواپیما باید بگذرم و با قطار برم چون مسئول امور مالی نیست و منم خواه ناخواه باید سنجد ببرم ولی همین که شد ماموریت خودش جای شکرش باقیه . البته من باید یک سر برم دانشگاه و...
-
تعطیلات من
شنبه 4 مهر 1394 11:55
دوروز تعطیلات رو سعی کردم استراحت کنم و البته موفق هم شدم پنج شنبه رو کارهای خونه پیگیر شدم انجام دادم و یک نهار خوشمزه و زنگ زدم دوستم اومد و نهار باهم خوردیم بعد از ظهر هم اون رفت و من مشغول خونه داری بودم . بله میوههای اضافی اومده از مهمونی سه شنبه رو خورد کردم و بعد تو شربت ریختم و گذاشتم تو فر و میوه خشک از خودم...
-
مهمونی
چهارشنبه 1 مهر 1394 12:00
بالاخره مهمونی تمام شد خوب بود همه چیز عالی بود . غذاهام خوشمزه شد و همه تعریف کردند و خوردند نوش جونشون ولی خودم خلی اذیت شدم بدو بدو زیادی داشتم واسه مهمونی . پرده اشپزخونه خریدم . و خوب دوختن به همسایه گرام افتاد از اون طرف خونه به هم ریخته مرتب شد . استادمون هم زحمت کشید و خیلی چیزهای خوب و اقتصادی یادمون داد ....
-
روزهایی که میگذرد
دوشنبه 30 شهریور 1394 14:09
همچنان اعصاب من تو شرکت خاکشیر شده ولی خوب سعی کرده ام محل ندهم . ازاون طرف هم نوبت برای چشم که گرفته بودم رفتم خیلی سخت بود چشمهام شده اندازه گردو خیلی درد داشت رسما به غلط کردن افتادم . روز شنبه دوست توپولوف گرامی اومد خونه ما کاری داشت ظاهرا صحبت شد برگشتم بهش گفتم کارهای رو به جلویی کردم برگشته میگه صیغه کسی...
-
بغض در گلو
شنبه 28 شهریور 1394 10:56
پنج شنبه خیلی فکر کردم چند وقتی هست دارم فکر میکنم حس میکنم خیلی زود باورم خیلی . چند ماه پیش بد یا خوب کار واسم بود اون موقع هرکار کردم نذاشتند برم . تازه من رو انداختند تو مود غیرت و تعصبات که میدونیم تو قبیله شما کسی یک هو ول نمیکنه و.... بعد الان اینجوری . خدایا کاش باور نمی کردم حرفهاشون رو از کی گلایه کنم که...
-
...
چهارشنبه 25 شهریور 1394 14:24
یک بغض تو گلوم هست قد یک سیب گنده لبنانی که جا خوشکرده . تو جلسه امروز اشک تو چشمهام بود اما قورتش دادم اینقدر که چای داغی که واسم اورده بودند سرکشیدم و پشت بندش لبخند عریض و طویلی زدم فقط و فقط به خاطر اینکه کسی از درونم چیزی نفهمه . حس میکنم تو محل کارم بهم توهین شده خیلی توهین . دلم نمی خواد بگم کسی رو نمیبخشم دلم...
-
تصمیم های من
سهشنبه 24 شهریور 1394 12:43
حساسیت فصلی افتضاحی اومده سراغم . همیشه اینجوری میشم یک طرف صورتم ورم کرده ... این روزها میگذره هدفمند باید باشم هدف هام هست ولی هنوز اجرایی نشده این روزها خسته ام خسته . از هفته پیش که رفتم کمک تو کارهای باغ هنوز خستگی از تنم در نیومده . هنوز زیاد کاردارم ولی هیچ کدوم انجام نشده برنامه ریزی هم کردم اما خستم میفهمی...
-
روز زیبایی من
دوشنبه 23 شهریور 1394 13:45
امروز صبح ماموریت ساعتی بیرون بودم و از اون طرف هم رفتم بانک واسه کارتم که به مشکل برخورد کرده بود حل کنم متوجه شدم خود بانک خود به خود کارتم سوزونده دلیلش هم این بوده این کارت 12 سال هست دارین و دیگه منقضی شده حالا قانونش از کجا میاد خدا داند و بس ......................... دیروز عصری بعد از شرکت رفتم میکرو پیگمنشن...
-
ماجرای ماموریت من
دوشنبه 23 شهریور 1394 13:44
ماجرای ماموریت من اینبار جالب بود. ساعت 5.30 پرواز داشتم اونوقت تو فرودگاه به دلیل کاملا مسخره ای نمی ذاشتند برم ... چون چسب 5سانتی همرام بود. این یک محموله غیر قانونی هست و حملش تو پروا زجرم محسوب میشه . واسه من خنده دار بود اما اصلا مسئول پرواز نمی خندید همش هم جدی میگفت خانم نمیشه ببریش منم گفتم اق ببین من حوصله تو...
-
ماجراهای روزهای نبودنم
یکشنبه 22 شهریور 1394 12:32
هفته پیش پر از خستگی بودم پر از روزهای پرتلاش . ماموریت تهران انجام شد بسیار هم عالی انجام شد . و خوشبختانه نتیجه خوبی برای شرکت شد. به طوریکه تا پای من رسید مشهد چند تا مناقصه واسه شرکت اومد. که یکیشون فقط از دست خودم برمیاد. ولی خوب این ماموریت رفتن من چند تا داستان داشت که تو یک پست واستون میگم. متاسفانه باز هم...
-
اول هفته و ماموریت اجباری
شنبه 14 شهریور 1394 17:03
شنبه صبح که کارفرما زنگ بزنه و بگه باید بیای ماموریت تو دفتر کارفرمای اصلی ... یعنی مصیبت یک هفتت کامل شده هرکاری کردک بپیچونم نشد که نشد . و چون مسئول براورد و طراحی مدارک من بودم قطعا باید خودم حضور داشته باشم اون هم یک روزه اون هم به این حجم کاری . بدون سنجدک . بلیط هام رو گرفتم و الحق و الانصاف هزینه بلیط ها خیلی...
-
شکرانه روزهایم
شنبه 14 شهریور 1394 16:48
روز پنج شنبه که رفتم خونه . سنجد زود خوابید منم . کارهام کردم روز جمعه از ساعت 8 صبح با سنجد رفتیم همایش تا ساعت 4 بعد از ظهر . وقتی رسیدیم خونه خیلی خسته بودم و سنجد حمام بردم و بعد غذا خوردو خوابید منم مشغول شدم به همه کارهام برسم. دلم خیلی گرفته بود برای تنهایی خودم تنهایی سنجد خیلی دلم گرفته بود . اما میدونم چاره...
-
رفتن روزهای شلوغ
پنجشنبه 12 شهریور 1394 15:50
خوب روزهای شلوغ شرکت تقریبا به انتها رسیده سرمون خلوت شده البته نه در اون حد که خیلی خلوت باشه نه ولی خوب به اندازه ای که بشه سرمون بخارونیم هرچند من هنوز هم خیلی دور و برم شلوغ هستش. و دارم میز و مستندات هفته گذشته رو جمع و جور میکنم هنوز. امتحان دیروز به شکر خدا خوب بود و به التبع خوب همایشی روز جمعه هست که باید برم...
-
تلفن استرس زا
سهشنبه 10 شهریور 1394 11:38
امروز تلفنم زنگ خورد شماره ثابت اون شهر بود . دست و پام لرزید ... اما با خودم گفتم فرار نمیکنم . تا اومدم جواب بدم قطع شد . چند دقیقه بعد یک موبایل زنگ زد باز هم از همون طرفها بود گوش رو جواب دادم . سلام خانم ....گفتم بله بفرمایید؟ گفت من ... هستم از دانشگاه .... براتون کلاس گذاشتم روزهای شنبه و دوشنبه واسه درس طراحی...
-
امد به سرم از انچه ...
سهشنبه 10 شهریور 1394 08:58
امد به سرم از انچه می ترسیدم . روز دوشنبه ساعت 4 بعد از ظهر وقتی داشتیم بر میگشتیم خونه . با همکارم بودیم . تو مسیری که از ما جدا شد . سنجد دستم رو گرفته بود از خیابون رد شد. به پیاده که رسیدیم گفت مامان . گفتم جان مامان . بابای من کو؟ کجاست ؟..... هاج و واج مونده بودم با چشمهای گردش منتظر جواب من بود . اب دهنم رو...
-
ماجراهای من
یکشنبه 8 شهریور 1394 17:45
از ماجراهای این روزها بگم که قبلا گفته بودم برای حجاب با اون اداره دولتی به مشکل خوردم . هفته پیش به صورت فورس ماژور مجدد رفتم و خوب تو نگهبانی . خانم حراست گفتند مانتون تنگه . حالا قیافه من با اون خستگی و نامرتبی و اینکه به خودم نرسیده بودم اصلا جایی واسه جلب توجه نذاشته بود برگشتم گفتم چیکار کنم از این گونی تر پیدا...
-
تمام شدن شلوغی ها ...
یکشنبه 8 شهریور 1394 17:45
گفته بودم روزهای شلوغی داشتم و البته هنوز دارم کارفرمای محترم امروز رفت و کل ماجرای پیمان ما بسته شد . پیمان به انتها رسید و خیال ما تقریبا راحت شد . در این کش و قوس ها روز پنج شنبه به مطب دکتری رفتم و قرار شد خدمات پزشکی رو تو کلینیک انجام بدم اون هم تو تایم عصرها چون خود دکتر صبح ها کلینیک ترک اعتیاد هست و عصرها...
-
دلم یک خانواده میخواهد.
یکشنبه 8 شهریور 1394 11:59
جدی میگم کاش میتونستم یک اگهی تو روزنامه بدم که به یک خانواده نیازمندم . .... نه دوستان اشتباه نکنیدفقط مسئله مادی نیست اصلابرای اون نیست به دنبال خانواده ام چون ... دلم پدر میخواهد که بتونم خیلیراحت از برنامه هام بگم .پدری که وقتی شکست خوردم و اومدم سمتش من رو نرونه و تا به .... خوردن نندازه دست برنداشت ازسرم من...
-
آشفتگی من
پنجشنبه 5 شهریور 1394 18:41
وای که چقدر خسته ام من . هرروز تا شب سرکار هستم و حسابی خسته میشم . متاسفانه کاری که قرار بود توی 3 روز تمام بشه شد یک هفته و هنو زهم این کارفرمای محترم ول کن ماجرا نیست و حسابی داره اذیت میکنه . دیگه امروز میخواستم بزنم تو سرش ..... برنامه زندگیم به هم خورده تمام روزهام شبیه هم شده . این ماه کسری حقوقم تمام شد و از...
-
شلوغ شده برنامه های من
دوشنبه 2 شهریور 1394 16:40
شهریور هم امد اخرین ماه تابستان و بعد میرسیم به پاییز نمیدونم چرا ولی پاییز رو دوست دارم حس ارامشی بهم میده از تابستون خوشم نمیاد اصلا و ابدا .... این روزها حسابی درگیریم. تو شرکت یک ناظر از طرف کارفرمای محترم اومده و از صبح زود میریم تا 8 شب که دیگه نا نداریم میریم خونه . و این وسط سنجدک من هم بعد از مهد میاد شرکت و...
-
اخر هفته و اول هفته پر مخمصه
شنبه 31 مرداد 1394 17:30
این روزها حسابی قاط میزنم . خیلی خودم رو نگه میدارم که سر به دیوار نکوبم .پنج شنبه عصری با سنجد رفتیم خونه و خوبتصمیم داشتیم فقط استراحت کنیم حتی سنجد پارک هم نرفت . بچم شب گفت مامان برو دوچرخم بیار سوار بشم . لازم به ذکر هست سنجد دو تا سه چرخ دارهالبته یکیش 4 چرخ بود که میشد هلش داد تو اخرین اسباب کشی توسط دختر همکار...
-
داغون تر از من............
پنجشنبه 29 مرداد 1394 15:07
وای که خدا ی من چقدر خسته ام بالاخره خواهرم و بچههاش دیشب بعد از اینکه از بیرون برگشتیم رفتند خونه عمه بچه ها و من راحت شدم . البته سنجدک کوچک من خورد زمین و صورت و دست و پاش حسابی خراشیده شد . این هم پایان مهمانی ما که ماجرا ها داشت . وامروز اومدم سرکار از صبح با رییسمون دعوا و درگیری داشتم دیگه ازش متنفر شدم هم رییس...
-
اعصاب داغون
سهشنبه 27 مرداد 1394 12:54
من دارم خل میشم از دست کار و برنامه و درس و مشکلات و ..... حسابی سرم شلوغ هست مهمون دارم خواهرم و بچه ههاش اومدند و قشنگ دیونه شدم از صبح سرکارم عصر هم که میرم خونه باهاشون باید برم بیرون. سنجدک هم نمی ره مهد کودک بچم میبینه کسی خونه هست میگیره میخوابه و میگه تنها میمونم خودش هم میدونه که تنها نیست اما خوب...... امروز...
-
کار خیر یا ....
یکشنبه 25 مرداد 1394 14:06
دارم کار خیر میکنم . یعنی نمی دونم خیره یا نه. ؟؟؟؟؟؟؟؟ دونفر که هردوشون تو عقد جدا شدندو خوب زندگی به نسبت سختی رو گذروندن تو اولی میخوام به هم برسونم . موقعیت پسر خوبه دوست دارم این ازدواج جور بشه و تو دهنی محکمی بخوره به شوهر اول اون دختر چون حسابی اذیت شد طفلی ولی میترسم . میترسم دونفر از جنس هم نباشندو من این وسط...