-
قضاوت
شنبه 24 مرداد 1394 12:23
قضاوت امروز رو دوست ندارم . یک قضاوت بی انصافی کردم ماجرا از اونجایی شروع شد که پدر جان بنده تماس گرفتند که ای داد بیداد ضامن شدم و طرف پول نداده و حسابم مسدود شده و پول بنزین ماشینم هم گیر کرده . دخترجان چه نشسته ای که بیا و کاری کن برای من . چاره ای نداشتم این دل لامصب من نمیتونه بی تفاوت باشه . روز شنبه صبح پیگیری...
-
برای مادرم
پنجشنبه 22 مرداد 1394 09:36
مادرم ،6 سال از رفتن تو و هم اغوشی ات باخاک میگذرد 6سالی که هرروز من به خاکسترنشسته ام . مادرم روزهای بی توبودن چقدر سخت میگذرد اصلا چرامیگذرد . کی باور داشتم 6 سال بدون تو به سرشود. مادرم لبخند بر لبان من خشکید لحظه ای که تو رفتی 6 سال است حسرت شنیدن صدای تو را دارم ندانم این فراق چقدر طول میکشد مادرم ارزوی فرزند مرا...
-
حمایتی لذت بخش
دوشنبه 19 مرداد 1394 20:18
فردا تعطیله و من امروز تا دیر وقت مجبورم شرکت باشم چو کارها مونده و مسئولیت جدید تری هم دارند بهم میدهند. خدا کنه بتونه تو روند مالی زندگیم تاثیر مثبتی داشته باشه . خدای مهربونم شکر برای همه چیز. نمی دونم چرا ناراحت میشم از دورویی ادمها درصورتی که باید دیگه ناراحت نشم و بیشتر به این فکر کنم که من این ادمها رو حذف کنم...
-
سوتی های من
یکشنبه 18 مرداد 1394 11:25
امروز میخوام چند تا ماجرای سوتی و اجتماعی بگم همیشه که نمیشه روزنوشت باشه ماجرای اول چند روزیه به خاطر یک سری کار اداری شرکت مجبورم برم اداره دولتی بسیار مهم . اولین روزی که رفتم اون اداره وقتی کارتم میخواستم بدم به خانم که برگه ورود بگیرم برگشت خانم گفت باید چادر سرت باشه . نگاش کردم و گفتم مگه مردهای اینجا همشون...
-
روزهای پرکار
شنبه 17 مرداد 1394 15:33
اخر هفته من منتهی شد به کوزت بودن . از عصر پینج شنبه که بعد از محل کار رفتم خرید کردم و بعد با سنجدرفتیم خونه از لحظه ای که رسیدم تا جمعه شب دیر وقت مشغول تمیز کاری بودم و البتهتغییر دکوراسیون منزل که خیلی بهتر به نظر میرسه و کلی بزرگتر شد هال خونه . کلی تمیزکاری داشتم تو اشپزخونه و البته خیلی هم تعمیرات اعم از برقی و...
-
روزی که با بدی شروع بشه میشه با خنده تمام شه
چهارشنبه 14 مرداد 1394 18:56
دیشب بعد از اومدن خونه و خوابیدن سنجد شام درست کردم و درس خوندم و امروز صبح هم که اومدم سرکار مسئول بخش چند تا خبر بد داد حسابی اعصاب و روان هم به هم ریخت متاسفانه این مسئول ما اصلا مدیریت نداره و کلا هر حرفی رو بی جا میزنه چیزی که همه رو اذیت میکنه وقتی دید من حسابی قاطی کردم بعد باز برگشت یک حرفهایی زد که امپر من...
-
ندارد
چهارشنبه 14 مرداد 1394 11:36
مغزم داره منفجر میشه امروز ..................... دیروز تو دو دلی رفتن یا نرفتن به حرم بودم ولی خوب یک هو تصمیم گرفتم برم صبح چادر همرام اورده بودم .عصری با سنجد رفتیم . تو راه سنجد خوابید تا رسیدیم حرم و بعد که رفتم تو . خیلی دنبال ضریح و چسبیدن نیستم حضور تو حرم ارامش میده بهم رفتم زیر زمین و نشستم سنجد کنارم بود....
-
من و راههای پیش روم
سهشنبه 13 مرداد 1394 14:26
وای خدا چقدر سرم شلوغه . این روزها حسابی کار و زندگی و..... همه چیز قاطی شده . از روز یک شنبه سردرد عجیبی گرفتم به حد مرگ انگار یک کوه چسبوندند تو مغزم و مغزم رو باهاش می کوبند . خیلی اذیتم نمی دونم دلیلش چیه روز اول سنجد رو خوابوندم خودم هم خوابیدم . نشد شب زود خوابیدم نشدبالاخره هرکار کردم نشد . دیگه خود سردرد داشت...
-
خبری خوب ..... که ارزوهایم می سازد
یکشنبه 11 مرداد 1394 13:57
نمی دونم خوشحال باشم یا نه ؟ نمیدونم بهتون بگم یا نه . میگم چون دوستان مجازی من شدید دنیای من . دوستان خوبی که همیشه یارویاور من بوده اند و هستند . تو تمام مدتی که دنبال شغل دوم بودم فکر نمی کردم ماجرا به اینجا ختم بشه . فکر نمی کردم اینده اش روشن باشه ...... هفته پیش استادم بهم گفت دوره هایی که برای مقدمات طب سنتی...
-
روز زیبای منو سنجد
یکشنبه 11 مرداد 1394 11:47
دیشب و دیروز واسه سنجد روز خوبی رقم زدم . البته نه خیلی ها ولی خبو بعد از مدتها با اینکه خودم خیلی به هم ریخته ام واسش خوب بود. دیروز بعد از شرکت با سنجد رفتیم خونه یکی از دوستان که چند ماهی هست بچش دنیا اومده و حسابی دست تنهاست . خدا رو شکر کردم که من تو نوزادی سنجد با همه تنهاییم خوب خودم رو جمع و جور کرده بودم و...
-
بدخلقی من یا اصلاح رفتار
شنبه 10 مرداد 1394 13:56
فکر کنم ادم بداخلاقی هستم !!!!!! نمی دونم چرا شایدم خودخواه باشم . امروز و چند روزیه که دارم به واکاوی خودم می پردازم . دیگه مثل قدیم با لبخند گذر نمی کنم . دیگه خیلی راحت با نظرات دیگران کنار نمیام به هر قیمتی شده مبارزه میکنم رو مسائل اعتقادی و.... قبلا اصلا به کسی حرفی نمی زدم الان اشتباهاتشون رو حتما میگم . خودم...
-
روزهای خوبم
پنجشنبه 8 مرداد 1394 13:29
یک روزهایی هست تو زندگیت دوست داری که همین جور اروم بمونه . این روزها روزهای بدی نیست . از استرس من کم شده از یک سری افراد هم خبرهای خوبی شنیدم اینکه این ادم هیچ اقدامی نکرده و خوشبختانه رفته ولایت خودش . انشالله که همیشه همونجا بمونه و با من کاری نداشته باشه با من و فرزند دلبندم . نظریه تمام افراد هم اینه که این فرد...
-
استرس های تمام نشدنی من
دوشنبه 5 مرداد 1394 10:17
یک شنبه شب یک خورده خرید کردیم و رفتیم خونه سنجد رفت با بچه ها بازی کنه منم با همه خستگی خودم رفتم تو حیاط تا بچم تنها نباشه که یک ساعت بعد خودش خسته شد اومد خونه رفت تو حمام اب بازی و منم مشغول کارهام شدم . بعد سنجد رو خوابوندم . یکی از افراد با نفوذ که اشنایی مختصری با من داشت تماس گرفتم خیالم رو راحت کرد که پیگیر...
-
سخت کار میکننم
دوشنبه 5 مرداد 1394 10:16
روز شنبه صبح همراه سنجد رفتیم و سنجد رو گذاشتم مهمد کودک و پس از سفارشهای اکید اومدم شرکت که خوب به دلیل نرسیدن یک سری مدارک مسئول مربوطه حسابی گند زد بهم و کلی قاط زدم ولی خوب خدا رو شکر کردم که فقط معضل کاری هست ارامش خوبی تو صدام بود تو رفتارم . و خوب به دلیل شرایط کاری تا 8 شب شرکت بودم و بعد با سنجد رفتیم خونه...
-
ارامش من
دوشنبه 5 مرداد 1394 10:15
نمی دونم تا کجا گفتم واستون از اونجایی که عکس این ادم تو صفحات اجتماعی دیدم و تنم لرزید و روز پنج شنبه که مهمونی رفتم و تو جمع دوستان خوب هم به سنجد خوش گذشت و هم واسه من تجدید روحیه خوبی بود. بعد از مهمونی هم یکی از دوستان گلم زنگ زد که بیا شب خونه ما و نمیخواد بری خونتون . منم شب رفتم اونجا خوب بود خدا رو شکر تا عصر...
-
حس من
پنجشنبه 1 مرداد 1394 15:55
میدونید به احساسم مطمئنم به حس ششم ایمان دارم چند روز گذشته این سینه من می سوخت میدونید قشنگ خطر رو احساس میکردم و خوب امروز با عکس های تلگرام و الین فهمیدم که کاملا درست بوده اون مرد مشهد بوده نمیدونم الانم هست ایا یا نه؟ هیچی نمیدونم فقط تنها چیزی که میدونم اینه که حدس و گمان اطرافیان اشتباه شد و اون اومده بود مشهد...
-
خدایا ....
پنجشنبه 1 مرداد 1394 12:34
خدایا هستی گریههام میبینی تمام استرس هام میدونی .................... من نشسته ام به امید کرامتت و میدونم که کرامتت خیلی زیاد هست . بارها دیده ام تو بدترین شرایط ت سخت ترین مراحل اما امروز دستانم خالیست و چشم امیدم به توست . خدایا من قسمت دادم به کریمیت به رحیمیت . خدایا ذکر یا قاضی الحاجات گفته ام و منتظرم .من غیاث...
-
تصمیم مهم من .......اخبار شادی و غم
چهارشنبه 31 تیر 1394 12:34
گفته بودم از گرفتاری عجیبم . از لحظه های پر از استرس و ترس و اضطرابم ولی چیزی که خیلی ازارم میده اینه که من تنهام واقعا تنها ..... خودم یاد فیلم ستایش افتادم اما ستایشم یک پدر داشت با پدر بزرگی که واقعا کمکش کرد اگر اون زن سواد من رو نداشت تجربه کاری من رو نداشت ولی پول و پناه داشت چیزی که من ندارم . اخرین تصمیم من...
-
راهنمایی کنید
دوشنبه 29 تیر 1394 13:18
دوستان عزیز و همراهان من . هرفکری که به نظرتون میرسه برای از این وضعیت لطفا بگین . ممنون میشم فقط در نظر بگیرین من قصد ندارم سنجد رو به اون مرد نه نشون بدم و نه تحویل ... فقط چه جوری اون مرد دستش بهم نرسه . قانونی و غیر قانونی اگر هم کسی خواست خصوصی پیام بذاره بگه که من عمومیش نکنم . ممنون میشم دوستان واقعا نیازمند...
-
دعایم کنید عجیب گرفتارم
دوشنبه 29 تیر 1394 07:09
برام دعا کنید دوستان . اون مردک دوباره پیام دادو اینبار زنگ زد هیچ تماس یاپیامی رو در حال حاضر جواب ندادم . تو این تعطیلات با اینکه مهمون داشتم و دوستهام اومده بودند قشنگ تعطیلات کوفتم شد. چون با استرس و گریه همرام بود گفته مشهدم میخوام بچم ببینم و ازت میگیرم حتی خدا هم نمی تونه جلوم بگیره . اینجا میخوام یک چیز بگم...
-
به فریاد برس خدا
چهارشنبه 24 تیر 1394 11:59
دوستان گفته بودم این ادم میخواد تهدیدم کنه این ادم میخواد باج بگره دیدین حرفم درست بود . تو تلگرام پیام داده که میخواد بیاد سنجد بگیره . خدایا کجا نشستی ؟ خیلی سخته ببینی من ارامش دارم؟ خیلی سخته ببینی دارم زندگیم میکنم ؟ خیلی سخته خدایا؟ خدایا کمکم کن من سنجدم رو از تو میخوام . خدایا مگه شب قدر گریه نکردم که بچم رو...
-
ماموریت من و روزهای .....
یکشنبه 21 تیر 1394 15:23
ماموریت اجباری افتاده به گردن من ... تو این ماه رمضون واقعا سفر رفتن سخته واسم . هرچند یک روزه هست و روز سه شنبه میرم و تا شب برمیگردم ولی چون سنجد رو نمی برم استرس دارم و ناراحتم . یک ماموریت فورس ماژور و کاملا مسخره که من مطمئنم نتیجه ای نخواهد داشت . و از اون طرف هم یک مقدار از بن نقدی ماه رمضان رو نگه داشته بودند...
-
شبهای زیبای قدر
شنبه 20 تیر 1394 16:41
شب های قدر هم تمام شد ... امید وارم همه حاجت گرفته باشند همه روزهاشون رو مقدراتشون خوب باشه ... منم شب های خوبی داشتم شب های پر از اشک پر از امیدی که تو دلم نشسته بود پر از شادی .... نمیدونم چه تقدریر برای یک سالم نوشته شد اما امید دارم امید به روزهای خوبی که در پیش خواهد بود روزهای پر از امید و شیرینی . برای تعطیلات...
-
دل شوره هام ....
دوشنبه 15 تیر 1394 12:20
وای خدایا لعنت به من با این دلشوره هام که بالاخره کاردستم میده مدتی بود دلشوره امانم بریده بود کلافه بودم . بله دوستان دلایلش معلوم شد . جناب(نمیدونم بگم همسر سابق یا اون مردک یا ...)هرچیزی . زمانی من با ایشون زندگی میکدم واسه شرکتی که میخواست با دامادشون بزنه من بیچاره مدرک یکی از بچه های دانشگاه رو گرفتم و بعد از...
-
شب قدر
دوشنبه 15 تیر 1394 12:19
چقدر اولین شب قدر این رمضان به من چسبید البته من مسجد نمیرم هیچ جا نمیرم اما تو خونه خودم با تلویزیون احیا کردم سنجد رو خوابوندم . دیروز عصر که از شرکت رفتم به دلیل مشکلی که متاسفانه برای سنجد بوجود اومده بردمش دکتر و فعلا دکتر امپول داده تا زمانی که اگر خوب نشه باید عمل بشه و تا 4 سالگی باید درمان بشه . بیماری مردانه...
-
روزگار من
یکشنبه 14 تیر 1394 13:05
چند وقتیه کم از حال و احوالاتم مینویسم ... میخوام بیشتر بنویسم فکر کنم بهتر باشه .... چند تا پست میذارم فقط راجع به اتفاقات ریز و احوالات من جدیدا یک همکار اقا به ما اضافه شده . اگه یادتون باشه تو وب قبلی از همکار شلوغ کارمون گفته بودم که رو اعصاب بود . اون رفت از شرکت الان یکی اوردند که روزی 100 بار ارزوی برگشتن قبلی...
-
سنجد کوچک من دیگه مرد شده .....
یکشنبه 14 تیر 1394 13:05
این مرد شدنش رو دوست دارم این که حس مسئولیت پذیری داره اینکه خودش کفشهاش در میاره و خودش میره دستشویی حس میکنم بزرگ شده بچم . دیگه راجع به مسائل باهام صحبت میکنه همه چیز رو توضیح میده و من نگران نیستم بابت رفتنش به مهد کودک یا اینکه بخواد جایی اذیت بشه بچم دیگه شماره موبایل من رو حفظ هست و همیشه تکرار میکنه با...
-
امروز قاطیم اساسی
یکشنبه 14 تیر 1394 13:04
خونه قبلی که تسویه حساب کردم قبلا گفته بودم یک ادم ببخشید شدید بیشعوری صاحب خونه بود که خیلی اذیتم کرد برای تسویه . یک قبضش بود که مدت زمان میبرد تا بخواد کارهاش انجام بشه منم یک اشنایی داشتم که دادم اون کار رو انجام بده واسم . خوب بروکراسی اداری زمان بر هست و طبیعی بود. صاحب خونه 100 دفعه زنگ زد و من توضیح دادم و...
-
روزهای خوب و ....قطعا خوب من
شنبه 13 تیر 1394 13:47
خستگی ادامه دارد روز 5 شنبه طی اقدام کاملا متحیر القولی پاشدم رفتم شهر پدر گرام و خوب از اونجایی که باغ میوه دارند مشغول جمع کردن میوه و مربا درست کردن و بالتبع تهیه اب میوه ،کمپوت ...... شدم یعنی از روز 5 شنبه عصر تا عصر جمعه کاملا مشغول بودم و خوب چون ورزه هم بودم فشار بیشتری بهم اومد . دیشب اومدم خونه و کمتر از نیم...
-
روزهای پر استرس
چهارشنبه 10 تیر 1394 14:38
وای اصلا کی گفته باید روزه گرفت اون هم تو این وزهای گرم ؟ هان !!!!!!!!! دیگه نمیکشم دلم هم نمیاد که روزه خواری کنم . موندم همین جور و از خدا میخوام توانی بده واسه ادامه این ماه عزیز.... تصمیم برای رفتن گرفتم دست و پام داره میلرزه خیلی هم میلرزه اما تا ثابت شدن دست و پاهام صبوری میکنم. نمیدونم چرا؟ ولی فقط این رو...